درنگی شدن
لغتنامه دهخدا
درنگی شدن . [ دِ رَ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) آهسته و کند شدن . متأخر گشتن . ابطاء. (ترجمان القرآن جرجانی ). استبطاء. (تاج المصادر بیهقی ). التیاء. (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). بطاءة. بطوء. تبطیة. تعبیم . رخن . رَیْث : تباطؤ؛ درنگی شدن در رفتن . عَتم ؛ درنگی شدن تاریکی شب . (تاج المصادر بیهقی ). || صبر کردن . ثبات ورزیدن :
بدو گفت چون تیره شد روزگار
درنگی شدن پس نیاید بکار.
|| مهمل و بیکاره شدن . غیرثابت قدم گشتن :
که این باره را نیست پایاب اوی
درنگی شود شیر زاشتاب اوی .
بدو گفت چون تیره شد روزگار
درنگی شدن پس نیاید بکار.
|| مهمل و بیکاره شدن . غیرثابت قدم گشتن :
که این باره را نیست پایاب اوی
درنگی شود شیر زاشتاب اوی .