درساختن
لغتنامه دهخدا
درساختن . [ دَ ت َ ] (مص مرکب ) ساختن . متحد گشتن . (ناظم الاطباء). همدست شدن : أسودبن عفان از فعل این پادشاه ستوه گشت و با مهتران حدیس در ساخت و عملوق را با جمله مهتران بنی طسم مهمان کرد و همه را بکشتند. (مجمل التواریخ والقصص ). در هواداری و حفظ و حراست خاندان کریم اتابکی أیده اﷲ تعصب نمود و حق گزاری کرد و با هیچ متغلب درنساخت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). من جانب او فرونگذارم و با دشمنان دولت او درنسازم . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). || سازگاری و موافقت نشان دادن . موافق آمدن . جور آمدن . سازش کردن . ساختن . پیوند کردن :
ترا دانش بتکلیفست و نادانی طبیعی زین
همی با تو بسازد جهل و تو با جهل درسازی .
چنان با اختیار یار درساخت
که از خود یار خود را بازنشناخت .
ولیک امشب شب درساختن نیست
امید حجره واپرداختن نیست .
نشاید گفت با فارغ دلان راز
مخالف درنسازد ساز با ساز.
ز روی لطف با کس درنسازد
که آنکس خان ومان را درنبازد.
یقین شد شاه را چون مریم این گفت
که هرگز درنسازد جفت با جفت .
شاه با او تکلفی درساخت
بتکلف گرفته را می باخت .
قفل گنج گهر بیندازم
با به افتاد شاه درسازم .
یا خانه بپردازی یا با خانه خدای درسازی . (گلستان ).
چو روزگار نسازد ستیزه نتوان کرد
ضرورتست که با روزگار درسازی .
زلف در دست صبا گوش بفرمان رقیب
این چنین با همه درساخته ای یعنی چه .
- درساختن بهم ؛ درآمیختن بهم . یکی شدن . جور شدن :
نوای هر دو ساز از بربط و چنگ
بهم درساخته چون بوی با رنگ .
|| راضی شدن . خشنود گشتن . (ناظم الاطباء). همداستان شدن . قانع شدن :
با نیک و بدی که بود درساخت
نیک از بد و بد ز نیک نشناخت .
از خلق جهان گرفته دوری
درساخته با چنین صبوری .
وقتی چنین که شنیدی به جبرئیل و میکائیل نپرداختی و دگر وقت با حفصه و زینب درساختی . (گلستان سعدی ). || ربط دادن . با یکدیگر پیوند کردن . (ناظم الاطباء). مرتبط ساختن . پیوستن . هم آهنگ کردن . نواختن . زدن . ترتیب دادن :
نوائی برکشید از سینه ٔ تنگ
به چنگی داد کاین درساز با چنگ .
شکفته چون گل نوروز و نورنگ
به نوروز این غزل در ساخت با چنگ .
|| بستن . منعقد کردن :
ملک را داده بد در روم سوگند
که با کس درنسازد مهر و پیوند.
|| آماده کردن . مهیا کردن . ساختن .
ترا دانش بتکلیفست و نادانی طبیعی زین
همی با تو بسازد جهل و تو با جهل درسازی .
چنان با اختیار یار درساخت
که از خود یار خود را بازنشناخت .
ولیک امشب شب درساختن نیست
امید حجره واپرداختن نیست .
نشاید گفت با فارغ دلان راز
مخالف درنسازد ساز با ساز.
ز روی لطف با کس درنسازد
که آنکس خان ومان را درنبازد.
یقین شد شاه را چون مریم این گفت
که هرگز درنسازد جفت با جفت .
شاه با او تکلفی درساخت
بتکلف گرفته را می باخت .
قفل گنج گهر بیندازم
با به افتاد شاه درسازم .
یا خانه بپردازی یا با خانه خدای درسازی . (گلستان ).
چو روزگار نسازد ستیزه نتوان کرد
ضرورتست که با روزگار درسازی .
زلف در دست صبا گوش بفرمان رقیب
این چنین با همه درساخته ای یعنی چه .
- درساختن بهم ؛ درآمیختن بهم . یکی شدن . جور شدن :
نوای هر دو ساز از بربط و چنگ
بهم درساخته چون بوی با رنگ .
|| راضی شدن . خشنود گشتن . (ناظم الاطباء). همداستان شدن . قانع شدن :
با نیک و بدی که بود درساخت
نیک از بد و بد ز نیک نشناخت .
از خلق جهان گرفته دوری
درساخته با چنین صبوری .
وقتی چنین که شنیدی به جبرئیل و میکائیل نپرداختی و دگر وقت با حفصه و زینب درساختی . (گلستان سعدی ). || ربط دادن . با یکدیگر پیوند کردن . (ناظم الاطباء). مرتبط ساختن . پیوستن . هم آهنگ کردن . نواختن . زدن . ترتیب دادن :
نوائی برکشید از سینه ٔ تنگ
به چنگی داد کاین درساز با چنگ .
شکفته چون گل نوروز و نورنگ
به نوروز این غزل در ساخت با چنگ .
|| بستن . منعقد کردن :
ملک را داده بد در روم سوگند
که با کس درنسازد مهر و پیوند.
|| آماده کردن . مهیا کردن . ساختن .