درخلاندن
لغتنامه دهخدا
درخلاندن . [ دَ خ َ دَ ] (مص مرکب ) خلاندن . خلانیدن . نشاندن . داخل کردن . در میان نهادن :
تو برداشتی آمدی سوی من
همی درخلاندی به پهلوی من .
رجوع به خلاندن و خلانیدن شود.
تو برداشتی آمدی سوی من
همی درخلاندی به پهلوی من .
رجوع به خلاندن و خلانیدن شود.