دراز شدن
لغتنامه دهخدا
دراز شدن . [ دِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) یازیدن . طول پیدا کردن . (یادداشت مرحوم دهخدا). امتداد یافتن . کشیده شدن . اِستطالة. (دهار). اِمِّتار. اَمتداد.اِنسراب . تَطاول . تَمَتّی . تَمَطّی . صَلهبة. (منتهی الارب ). طِوال . (دهار). طول . (تاج المصادر بیهقی ).
- دراز شدن دست به چیزی ؛ تسلط یافتن بر آن :
شده بر بدی دست دیوان دراز
ز نیکی نبودی سخن جز به راز.
اًهواء؛ دراز و بلند شدن دست بسوی چیزی . (از منتهی الارب ). || به درازا خوابیدن . (یادداشت مرحوم دهخدا). خفتن . (غیاث ) (آنندراج ). دراز کشیدن . اِسلنطاع . (از منتهی الارب ) :
صوفی از ره مانده بود و شد دراز
خوابها می دید با چشم فراز.
اِسبطرار؛ دراز شدن ذبیحه . (ازمنتهی الارب ). اِنسطاح ؛ ستان دراز شدن و جنبش ناکردن . (از منتهی الارب ). || بلند شدن . مرتفع گشتن . یافتن طول عمودی چون از زیر یا از بالا بدان نگرند. طول یافتن . نقیض کوتاه شدن . اًخجال . اِسحنطار. (منتهی الارب ). بُسوق . (دهار) (تاج المصادر بیهقی ). تَطایر. (دهار). تَماحل . مَقَق . (از منتهی الارب ) :
زرد و درازتر شده از غاوشوی خام
نه سبز چون خیار و نه شیرین چو خربزه .
اتمئلال ؛ دراز و راست و سخت شدن . (از منتهی الارب ). اًزهاء و زَهْو؛ دراز شدن نخل . اِسلهباب ؛ دراز شدن اسب . اِسمهداد؛ دراز شدن کوهان شتر. (از منتهی الارب ). اًشباء؛ دراز شدن درخت . (تاج المصادر بیهقی ). اِضطراب ؛ دراز شدن بانرمی و فروهشتگی . الغیان ؛ دراز و درهم پیچیده شدن گیاه . ایتلاخ ؛ دراز و بزرگ و درهم شدن گیاه . بَتَع، جَید؛ دراز شدن گردن . تَلَع؛ دراز شدن آدمی . تَمَطﱡط؛ دراز و کشیده شدن . تَمک ؛ دراز و بلند شدن کوهان شتر. تَرَوﱡح و تَکَفّی ، و جَأر، جُؤر، طَمی و مَغد؛ دراز شدن گیاه . جثوم ؛ دراز شدن کشت . (از منتهی الارب ). زُخوز و عَب ّ؛ دراز شدن نبات . (تاج المصادر بیهقی ). سُحوقة؛ دراز شدن خرمابن . سَقَف ؛ دراز و کوز شدن . (منتهی الارب ).شَخشخة؛ کشیده و دراز شدن . کَثاء؛ دراز و انبوه شدن و درپیچیدن گیاه . (از منتهی الارب ). نَوف ؛ دراز و بلند شدن . (تاج المصادر بیهقی ). اِنتصاء، ازلغباب و اِغدیدان ؛ دراز شدن موی . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادرزوزنی ). اًعراف ؛ دراز شدن یال اسب . تَسعّب ؛ دراز شدن مانند: رشته از آب مزج و نحو آن . تَکثیع؛ دراز و بسیار شدن ریش . سُبوغ ؛ دراز شدن بسوی زمین . شُطور؛ دراز شدن پستان شاة از دیگری . کَثاء و کَثاءة؛ دراز وبسیار شدن ریش . کَظکظة؛ دراز شدن مشک وقت پر کردن . (از منتهی الارب ). || طولانی شدن . طویل المده شدن . به ازمانی طولانی گشتن : اگر مدت مقام دراز شود و به زیادتی حاجت افتد، بازنمای . (کلیله و دمنه ). اِبهیرار؛ دراز شدن شب . اًملال ؛ دراز شدن سفر. تَمَطّی ؛ دراز شدن روز و جز آن . مَنَع؛ دراز شدن روز پیش از زوال . (از منتهی الارب ).
- دراز شدن روزگار ؛ وقت بسیار صرف شدن : اندیشید که اگر کشیده بفروشم ... روزگار دراز شود. (کلیله و دمنه ).
- دراز شدن کار ؛ مشکل شدن آن . صعب گشتن آن :
چو شد کار کهزاد زینسان دراز
بدانست کآمد زمانش فراز.
چو بستی کمر بر در راه آز
شود کار گیتیت یکسر دراز.
ز دانندگان گر بپوشیم راز
شود کار آسان به ما بر دراز.
بدیشان چنین گفت شهران گراز
که این کار ایرانیان شد دراز.
اگر مست نبودی وخواستندش بگرفت کار بسیار دراز شدی . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 227). اگر نه این کار بر ما دراز شود، اکنون این سر نهفته دارید. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 89).
|| مفصل شدن . مشروح و مبسوط شدن .طولانی گشتن . با تفصیل گشتن : که به نام ایشان قصه دراز شود. (تاریخ سیستان ).
- دراز شدن دست به چیزی ؛ تسلط یافتن بر آن :
شده بر بدی دست دیوان دراز
ز نیکی نبودی سخن جز به راز.
اًهواء؛ دراز و بلند شدن دست بسوی چیزی . (از منتهی الارب ). || به درازا خوابیدن . (یادداشت مرحوم دهخدا). خفتن . (غیاث ) (آنندراج ). دراز کشیدن . اِسلنطاع . (از منتهی الارب ) :
صوفی از ره مانده بود و شد دراز
خوابها می دید با چشم فراز.
اِسبطرار؛ دراز شدن ذبیحه . (ازمنتهی الارب ). اِنسطاح ؛ ستان دراز شدن و جنبش ناکردن . (از منتهی الارب ). || بلند شدن . مرتفع گشتن . یافتن طول عمودی چون از زیر یا از بالا بدان نگرند. طول یافتن . نقیض کوتاه شدن . اًخجال . اِسحنطار. (منتهی الارب ). بُسوق . (دهار) (تاج المصادر بیهقی ). تَطایر. (دهار). تَماحل . مَقَق . (از منتهی الارب ) :
زرد و درازتر شده از غاوشوی خام
نه سبز چون خیار و نه شیرین چو خربزه .
اتمئلال ؛ دراز و راست و سخت شدن . (از منتهی الارب ). اًزهاء و زَهْو؛ دراز شدن نخل . اِسلهباب ؛ دراز شدن اسب . اِسمهداد؛ دراز شدن کوهان شتر. (از منتهی الارب ). اًشباء؛ دراز شدن درخت . (تاج المصادر بیهقی ). اِضطراب ؛ دراز شدن بانرمی و فروهشتگی . الغیان ؛ دراز و درهم پیچیده شدن گیاه . ایتلاخ ؛ دراز و بزرگ و درهم شدن گیاه . بَتَع، جَید؛ دراز شدن گردن . تَلَع؛ دراز شدن آدمی . تَمَطﱡط؛ دراز و کشیده شدن . تَمک ؛ دراز و بلند شدن کوهان شتر. تَرَوﱡح و تَکَفّی ، و جَأر، جُؤر، طَمی و مَغد؛ دراز شدن گیاه . جثوم ؛ دراز شدن کشت . (از منتهی الارب ). زُخوز و عَب ّ؛ دراز شدن نبات . (تاج المصادر بیهقی ). سُحوقة؛ دراز شدن خرمابن . سَقَف ؛ دراز و کوز شدن . (منتهی الارب ).شَخشخة؛ کشیده و دراز شدن . کَثاء؛ دراز و انبوه شدن و درپیچیدن گیاه . (از منتهی الارب ). نَوف ؛ دراز و بلند شدن . (تاج المصادر بیهقی ). اِنتصاء، ازلغباب و اِغدیدان ؛ دراز شدن موی . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادرزوزنی ). اًعراف ؛ دراز شدن یال اسب . تَسعّب ؛ دراز شدن مانند: رشته از آب مزج و نحو آن . تَکثیع؛ دراز و بسیار شدن ریش . سُبوغ ؛ دراز شدن بسوی زمین . شُطور؛ دراز شدن پستان شاة از دیگری . کَثاء و کَثاءة؛ دراز وبسیار شدن ریش . کَظکظة؛ دراز شدن مشک وقت پر کردن . (از منتهی الارب ). || طولانی شدن . طویل المده شدن . به ازمانی طولانی گشتن : اگر مدت مقام دراز شود و به زیادتی حاجت افتد، بازنمای . (کلیله و دمنه ). اِبهیرار؛ دراز شدن شب . اًملال ؛ دراز شدن سفر. تَمَطّی ؛ دراز شدن روز و جز آن . مَنَع؛ دراز شدن روز پیش از زوال . (از منتهی الارب ).
- دراز شدن روزگار ؛ وقت بسیار صرف شدن : اندیشید که اگر کشیده بفروشم ... روزگار دراز شود. (کلیله و دمنه ).
- دراز شدن کار ؛ مشکل شدن آن . صعب گشتن آن :
چو شد کار کهزاد زینسان دراز
بدانست کآمد زمانش فراز.
چو بستی کمر بر در راه آز
شود کار گیتیت یکسر دراز.
ز دانندگان گر بپوشیم راز
شود کار آسان به ما بر دراز.
بدیشان چنین گفت شهران گراز
که این کار ایرانیان شد دراز.
اگر مست نبودی وخواستندش بگرفت کار بسیار دراز شدی . (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 227). اگر نه این کار بر ما دراز شود، اکنون این سر نهفته دارید. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 89).
|| مفصل شدن . مشروح و مبسوط شدن .طولانی گشتن . با تفصیل گشتن : که به نام ایشان قصه دراز شود. (تاریخ سیستان ).