دراج
لغتنامه دهخدا
دراج . [ دُرْ را ] (ع اِ) مرغی است رنگین مانند تذرو . طراج . دراجه . ابوشعیب . ابوالحجاج . ابوخطار. (صبح الاعشی ). ابوضبه . (المرصع). پورنر. (مهذب الاسماء). مرغی است رنگین مانند تذرو (و یستوی ، فیه المذکر و المؤنث ). (منتهی الارب ). بفارسی پور و جرب گویند. ج ، دراریج . (ناظم الاطباء). کومنگیر. کومنزل . (یادداشت مؤلف ). زرچ . زراج . زرج . ژرژ. زره کوه . تراج . رنگین تاج . حیقطان . مرغ رنگین تاج . دراجه . (آنندراج ). قرقاول (؟). تورنگ . حیقط. تذرو (؟). مرغی است چون خروس سخت زیبا و آوازی ملیح دارد. ج ، دراریج . (زمخشری ). مرغی است قریب به جثه ٔ کبک و خوش منظر و مؤلف تذکره اشتباه به سمانی کرده است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ).دراج هندی را مرغ مفتولی خوانند. (اختیارات بدیعی ).قلقشندی در صبح الاعشی گوید: پرنده ای است پاکیزه گوشت بالهایش از سوی بیرون تیره و خاکی و از سوی درون سیاه و بشکل قطا است ، اما از آن لطیف ترست ، و کلمه ٔ دراج بر مذکر و مؤنث هر دو اطلاق شود و بی خط آنرا از جنس کبوتر می شمارند؛ زیرا همچون کبوتر بیضه ٔ خود را زیر بال می گیرد و عوام آهنگ آواز او را به این جمله بازگو می کنند «بالشکر تدوم النعم ». و گویند پرنده ای است فرخنده و بسیار نتاج از آمدن بهار مژده دهد و در باد شمال و هوای صافی نیکو حال باشد و در باد جنوب تا بدان حد بدحال شود که از پرواز بماند. (صبح الاعشی ج 2 ص 74). چنانکه گذشت این مرغ را در فرهنگها، چنانکه باید تعریف نکرده اند و از شواهد نیز بین مترادفات کلمه و کلمات تذرو و قرقاول که ظاهراً غیر دراج باشند وجه متمایزی برنمی آید، خاصه آنکه از دو شعر فردوسی و نظامی که نقل خواهیم کرد، برمی آید دراج غیر از تذرو و قرقاول است و صحیح هم همین است که تذرو و قرقاول غیر دراج است ؛ اما از نظر جانورشناسی ، دراج پرنده ای است از تیره ٔ ماکیان جزء راسته ٔ کبکها که در حدود چهل گونه ٔ آن در قاره های قدیم ، در نواحی گرم و معتدل می زیند. جثه اش از کبک کمی فربه ترست و مانند کبک در صحراها زیست می کند. (فرهنگ فارسی معین ) :
چوگلبن از بر آتش نهاد عکس افکند
به شاخ او بر دراج شد ابستاخوان .
همه میمنه گیو تاراج کرد
در و دشت چون پر دراج کرد.
همه بیشه و آبهای روان
به هر جای دراج و قمری نوان .
چواین تخت بی شاه و بی تاج گشت
ز خون مرز چون پر دراج گشت .
چرا عمر طاووس و دراج کوته
چرا مار و کرکس زید در درازی .
ابوالطیب مصعبی (از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 384).
تا زمین چون پر طاووس شود وقت بهار
باغ چون پهلوی دراج شود وقت خزان .
دراج کند گرد گیازار تکاپوی
از غالیه عجمی بزده بر سر هر موی .
دیلمی وار کشد هزمان دراج غَوی
بر سر هر پَرَش از مُشک نگاریده وَوی .
طاووس مدیح عنصری خواند
دراج مسمط منوچهری .
چو آهو و خرگوش یابد عقاب
نیارد به دراج و تیهو شتاب .
تا به مدح تو گشاده دهنم طوطی وار
چشم در روی نکوئی که مگر دراج است .
بچگان را ز امن تو دراج
زیر پر عقاب خانه کند.
طاووس ملائک بنوا مدح تو خواند
اندر قفس سدره چو قمری و چو دراج .
از بلبل گل پرست خوش سازتری
کبکی و ز دراج خوش آوازتری .
ز رشک آن خروس آتشین تاج
گهی تیهو بر آتش گاه دراج .
نوای بلبل و آوای دراج
شکیب عاشقان راکرده تاراج .
بانگ دراج بر حوالی کشت
کرده تقطیع بیتهای بهشت .
بازی که نشد به خورد محتاج
رغبت نکند به هیچ دراج .
خه خه ای دراج معراج الست
دیده بر فرق «بلی » تاج الست .
دراج نر. حیقطان . دیلم . (منتهی الارب ). از دوشعر ذیل فردوسی و نظامی برمی آید که دراج غیر تذرو است :
بنالد همی بلبل از شاخ سرو
چو دراج زیر گلان با تذرو.
چنگل دراج به خون تذرو
سلسله آویخته در پای سرو.
چوگلبن از بر آتش نهاد عکس افکند
به شاخ او بر دراج شد ابستاخوان .
همه میمنه گیو تاراج کرد
در و دشت چون پر دراج کرد.
همه بیشه و آبهای روان
به هر جای دراج و قمری نوان .
چواین تخت بی شاه و بی تاج گشت
ز خون مرز چون پر دراج گشت .
چرا عمر طاووس و دراج کوته
چرا مار و کرکس زید در درازی .
ابوالطیب مصعبی (از تاریخ بیهقی چ ادیب ص 384).
تا زمین چون پر طاووس شود وقت بهار
باغ چون پهلوی دراج شود وقت خزان .
دراج کند گرد گیازار تکاپوی
از غالیه عجمی بزده بر سر هر موی .
دیلمی وار کشد هزمان دراج غَوی
بر سر هر پَرَش از مُشک نگاریده وَوی .
طاووس مدیح عنصری خواند
دراج مسمط منوچهری .
چو آهو و خرگوش یابد عقاب
نیارد به دراج و تیهو شتاب .
تا به مدح تو گشاده دهنم طوطی وار
چشم در روی نکوئی که مگر دراج است .
بچگان را ز امن تو دراج
زیر پر عقاب خانه کند.
طاووس ملائک بنوا مدح تو خواند
اندر قفس سدره چو قمری و چو دراج .
از بلبل گل پرست خوش سازتری
کبکی و ز دراج خوش آوازتری .
ز رشک آن خروس آتشین تاج
گهی تیهو بر آتش گاه دراج .
نوای بلبل و آوای دراج
شکیب عاشقان راکرده تاراج .
بانگ دراج بر حوالی کشت
کرده تقطیع بیتهای بهشت .
بازی که نشد به خورد محتاج
رغبت نکند به هیچ دراج .
خه خه ای دراج معراج الست
دیده بر فرق «بلی » تاج الست .
دراج نر. حیقطان . دیلم . (منتهی الارب ). از دوشعر ذیل فردوسی و نظامی برمی آید که دراج غیر تذرو است :
بنالد همی بلبل از شاخ سرو
چو دراج زیر گلان با تذرو.
چنگل دراج به خون تذرو
سلسله آویخته در پای سرو.