در کوفتن
لغتنامه دهخدا
در کوفتن . [ دَ ت َ ] (مص مرکب ) در کوبیدن . کوفتن در. دق الباب کردن . در زدن :
در من چه کوبی ره من چه گیری
چه آرام گیرد دلت با چنانی .
انگشت مکن رنجه به در کوفتن کس
تا کس نکند رنجه به در کوفتنت مشت .
به پیغمبری کوبم آنگه درش
که خوانده خدا نیز پیغمبرش .
در کاخ بداعتقادی مکوب
خس شبهه از کوی نیت بروب .
رجوع به درکوبیدن شود.
در من چه کوبی ره من چه گیری
چه آرام گیرد دلت با چنانی .
انگشت مکن رنجه به در کوفتن کس
تا کس نکند رنجه به در کوفتنت مشت .
به پیغمبری کوبم آنگه درش
که خوانده خدا نیز پیغمبرش .
در کاخ بداعتقادی مکوب
خس شبهه از کوی نیت بروب .
رجوع به درکوبیدن شود.