دخان
لغتنامه دهخدا
دخان . [ دُ ] (ع اِ) دُخّان . (منتهی الارب ). دود که از آتش برآید. (غیاث اللغات ). دود. نحاس . یحموم . (یادداشت مؤلف ). درعرف عامه جسم سیاه بالارونده ای است که محصول آنچه ازآتش سوخته است میباشد. و در اصطلاح حکماء اعم از تعریف مذکور است و عبارتست از جسمی که ترکیب یافته از اجزاء خاکی و آتشی خواه سیاه و خواه برنگ دیگر باشد. ج ، ادخنه . دواخن . دواخین . (منتهی الارب ) :
هواگسست گسست از چه ؟ برگسست از ابر
ز چیست ابر؟ ندانی تو از بخار و دخان .
ای بار خدایی که کجا رای تو باشد
خورشید درخشنده نماید چو دخانی .
گفتم چو رای روشن او باشد آفتاب
گفتا بهیچ حال چو آتش بود دخان ؟
بلی آفتابست لیکن نگردد
نهان زیر هر میغی و هر دخانی .
زیرا که بجای چراغ روشن
اندر دل پرغدر تو دخانست .
از آتش حسام تو بدخواه را
در چشم و دل همیشه دخان و شرار باد.
ز آب خنجر تو آتشی فروخت چنان
کز او سپهر و ستاره دخان نمود و شرار.
در صف ّ کارزاربرآید دخان مرگ
در تف ّ رزمگاه بخیزد شرار تیغ.
آری ز نور آتش و از لطف آب پاک
رفعت بجز نصیب دخان و بخار نیست .
خورشید نه برق نعل رخشت
ناری است که بی دخان ببینم .
وزپی افروزش بزم جلالش دان و بس
نورها کاین هفت شمع بی دخان افشانده اند.
از اختر و فلک چه بکف داری ای حکیم
گر مغصفت نه ای چه کنی آتش و دخان .
وگر آتش خشم سوزانش را
چو سوزنده آتش دخان باشدی .
چون رود نور و شود پیدا دخان
بفسرد عشق مجازی آن زمان .
معدن گرمی است اندر لامکان
هست دوزخ از شرارش یک دخان .
هم ز آتش زاده بودند آن خسان
حرف میراندند از نار و دخان .
آتش به نی و قلم درانداخت
وین رود که میرود دخانست .
آتشین سطوتی و دیده ٔ کفر
پر دخان تو و شرار تو باد.
غِناج ، غُنج ، نئور؛ دخان نیل . نیلج ، نیلنج ؛ دخان پیه . (منتهی الارب ). و نیز رجوع به دود شود.
- دخان شکستن از آب ؛ کنایه از ایجاد کردن دخان از آب بود. (آنندراج ). بخار از آب بر آوردن :
از آب تف هیبت تو بشکند دخان
وز سنگ جذب همت تو برکشد بخار.
- دخان محترق ؛ دود مشتعل :
ابر تیره دخان محترق است
بر چنین نکته عقل متفق است .
|| تنباکو. تتن . توتون .
- دخان نوشان ؛ قلیان کشان . (آنندراج ). کسانی که دود تنباکو استعمال میکنند. (ناظم الاطباء).
|| تنگسالی . (مهذب الاسماء). قحط. || کنایه از تاریکی :
گشت چو جنت ز نور قبه ٔ چرخ از نجوم
شد چو جهنم بوصف دخمه ٔ ارض از دخان .
|| دوده .
هواگسست گسست از چه ؟ برگسست از ابر
ز چیست ابر؟ ندانی تو از بخار و دخان .
ای بار خدایی که کجا رای تو باشد
خورشید درخشنده نماید چو دخانی .
گفتم چو رای روشن او باشد آفتاب
گفتا بهیچ حال چو آتش بود دخان ؟
بلی آفتابست لیکن نگردد
نهان زیر هر میغی و هر دخانی .
زیرا که بجای چراغ روشن
اندر دل پرغدر تو دخانست .
از آتش حسام تو بدخواه را
در چشم و دل همیشه دخان و شرار باد.
ز آب خنجر تو آتشی فروخت چنان
کز او سپهر و ستاره دخان نمود و شرار.
در صف ّ کارزاربرآید دخان مرگ
در تف ّ رزمگاه بخیزد شرار تیغ.
آری ز نور آتش و از لطف آب پاک
رفعت بجز نصیب دخان و بخار نیست .
خورشید نه برق نعل رخشت
ناری است که بی دخان ببینم .
وزپی افروزش بزم جلالش دان و بس
نورها کاین هفت شمع بی دخان افشانده اند.
از اختر و فلک چه بکف داری ای حکیم
گر مغصفت نه ای چه کنی آتش و دخان .
وگر آتش خشم سوزانش را
چو سوزنده آتش دخان باشدی .
چون رود نور و شود پیدا دخان
بفسرد عشق مجازی آن زمان .
معدن گرمی است اندر لامکان
هست دوزخ از شرارش یک دخان .
هم ز آتش زاده بودند آن خسان
حرف میراندند از نار و دخان .
آتش به نی و قلم درانداخت
وین رود که میرود دخانست .
آتشین سطوتی و دیده ٔ کفر
پر دخان تو و شرار تو باد.
غِناج ، غُنج ، نئور؛ دخان نیل . نیلج ، نیلنج ؛ دخان پیه . (منتهی الارب ). و نیز رجوع به دود شود.
- دخان شکستن از آب ؛ کنایه از ایجاد کردن دخان از آب بود. (آنندراج ). بخار از آب بر آوردن :
از آب تف هیبت تو بشکند دخان
وز سنگ جذب همت تو برکشد بخار.
- دخان محترق ؛ دود مشتعل :
ابر تیره دخان محترق است
بر چنین نکته عقل متفق است .
|| تنباکو. تتن . توتون .
- دخان نوشان ؛ قلیان کشان . (آنندراج ). کسانی که دود تنباکو استعمال میکنند. (ناظم الاطباء).
|| تنگسالی . (مهذب الاسماء). قحط. || کنایه از تاریکی :
گشت چو جنت ز نور قبه ٔ چرخ از نجوم
شد چو جهنم بوصف دخمه ٔ ارض از دخان .
|| دوده .