دجال
لغتنامه دهخدا
دجال . [ دَج ْ جا / دَ جا ] (اِخ ) مردی کذاب که در آخرالزمان ظهور کند و مردم را بفریبد کنیت او ابویوسف است . رأس الکفر. (منتهی الارب ). مطموس العین . (منتهی الارب ). مسیح کذاب که در آخر زمان آید. نام مردی از یهود که در آخر امت اسلام بیرون آید و دعوی کند. صاحب منتهی الارب گوید: اشتقاقش از: دجل البعیر؛ اندودن به قطران عم جسمه بالهناء لانه یعم الارض است ، یا از دجل بمعنی کذب و احرق و جامع و قطع نواحی الارض سیراً، و از تدجیل ، غطی و طلی بالذهب لتمویهه بالباطل او من الدجال لذهب او لمائه لان الکنوز تتبعه او من الدجال الفرندالسیف ، او من الدجالة للرفقه العظیمه ، او من الدجال للسرجین لانة ینجس وجه الارض ، او من دجل الناس للقاطهم لانهم یتبعونه . دجال در روایات اسلامی شخصی است که پیش از ظهور مهدی موعود (امام قائم ) یا مقارن اوایل عهد او ظهور می کند و در دوره ٔ چهل روزه یا چهل ساله دنیا را پر از ظلم و جور و کفر می سازد تا مهدی او را دفع کند و دنیا را دوباره از عدل و داد پر کند. ظهور او مانند ظهور سفیانی و دابةالارض یکی از علائم آخرالزمان شمرده شده است . در باب نام اصلی و محل اقامت و محل ظهور وی اقوال مختلف است . گویند مردی است یک چشم که از مادری یهودی به دنیا آمده است و در جزیره ای به صخره ای بسته شده ، در آخرالزمان در هنگام عروض یک قحطی شدید در حالیکه بر درازگوشی سوار است و همراه خویش آب و نان فراوان دارد از خراسان یا کوفه یا محله ٔ یهودیه ٔ اصفهان ظهور و ادعای خدایی می کند و بسبب عجایب و خوارق بسیار که با او هست ، بسیاری به او می گروند. سرانجام بدست عیسی مسیح یاپس از ظهور مهدی بدست وی کشته می شود. دجال کمابیش مطابق مسیح کاذب یا ضدمسیح است در روایات یهود و نصاری ، که پیدا شدن او و مبارزه ٔ مهدی و مسیح با او تجسم فکر مبارزه نهائی بین خیر و شر و غلبه ٔ نهایی یزدان بر اهریمن است و ظاهراً از ادیان ایرانی وارد عقایدیهود شده است . (از دایرةالمعارف فارسی ). در قاموس کتاب مقدس آمده است که : این کلمه در جایی دیگر جز در رساله ٔ یوحنا یافت نمی شود و مقصود ازو کسی است که بامسیح مقاومت و ضدیت می نماید و مدعی آن باشد که خود او در جای مسیح میباشد و در رساله ٔ اول یوحنا می گوید«و هر روحی که عیسی مجسم شده را انکار کند از خدا نیست اینست روح دجال که شنیده اید که او می آید و الان هم در جهانست «و نیز می گوید»: دروغگو کیست جز آنکه مسیح بودن عیسی را انکار کند و آن دجال است که پدر و پسر را انکار می کند». (قاموس کتاب مقدس ) :
قصه ٔ دجال پرفریب شنودی
گوش چه داری چو عامه سوی فسانه .
دجال چیست عالم و شب چشم کور اوست
وین روز چشم روشن اویست بی ریب .
آن مرد که او کتب فتاوی و حیل ساخت
بر صورت ابدال بد و سیرت دجال .
بر منبر حق شدست دجال
خامش بنشین به زیر منبر.
اوم رهانید ز دجال کور
حکمت را دلش که قارنست .
ای امتی که ملعون دجال کر کرد
گوش شما ز بس چلب و گونه گون شغب .
مهدی که بیند آتش شمشیر شاه گوید
دجال را به توده ٔ خاکستری ندارم .
شاه جهان مهدی ظفر یعنی شبان دادگر
ایام دجال دگر گرگ سترون پرورد.
نوک پیکانها چو در همخانه ٔ عیسی رسید
چرخ ترساجامه را دجال اعور ساختند.
چون خاتم ار نه دیده ٔ دجال داشتی
پس زان نگین لعل مسیحا چه خواستی .
اسکندر آمد و در یأجوج درگرفت
عیسی رسیدو نوبت دجال درگذشت .
عیسی دورانم و این کور شد دجال من
قدر عیسی کی نهد دجال ناموزون کور.
دویدند بر طبل کامد نفیر
چو بر طبل دجال برنا و پیر.
او به سر دجال یک چشم لعین
ای خدا فریاد رس نعم المعین .
چنان رسند و روند اهل بدعت از نظرش
که از مسیحا دجال وز علی شیطان .
کجاست صوفی دجال فعل ملحدکیش
بگو بسوز که مهدی دین پناه رسید.
آخر ظلم عدو بود اول انصاف تو
رایت مهدی پس از دجال گردد مشتهر.
به حق گویا شو از باطل خمش باش
چو عیسی نبی دجال کش باش .
بکش دجال خود مهدی خویشی .
رجوع به امتاع الاسماع ص 489 و مجمل التواریخ و القصص ص 219 و تاریخ سیستان ص 15 و عیون الاخبارج 1 ص 204 و البیان والتبیین ج 1 ص 304 و ج 2 ص 28 و از سعدی تا جامی ص 404 و نزهة القلوب مستوفی مقاله ٔ سوم ص 50 و دیوان حافظ چ قزوینی ص 242 و تاریخ جهانگشای جوینی ج 2 ص 266 و 268 شود.
- خر دجال ؛ درازگوشی که دجال بر آن نشیند چون بیرون آید:
چون سگ درنده گوشت یافت نپرسد
کاین شتر صالحست یا خر دجال .
قصه ٔ دجال پرفریب شنودی
گوش چه داری چو عامه سوی فسانه .
دجال چیست عالم و شب چشم کور اوست
وین روز چشم روشن اویست بی ریب .
آن مرد که او کتب فتاوی و حیل ساخت
بر صورت ابدال بد و سیرت دجال .
بر منبر حق شدست دجال
خامش بنشین به زیر منبر.
اوم رهانید ز دجال کور
حکمت را دلش که قارنست .
ای امتی که ملعون دجال کر کرد
گوش شما ز بس چلب و گونه گون شغب .
مهدی که بیند آتش شمشیر شاه گوید
دجال را به توده ٔ خاکستری ندارم .
شاه جهان مهدی ظفر یعنی شبان دادگر
ایام دجال دگر گرگ سترون پرورد.
نوک پیکانها چو در همخانه ٔ عیسی رسید
چرخ ترساجامه را دجال اعور ساختند.
چون خاتم ار نه دیده ٔ دجال داشتی
پس زان نگین لعل مسیحا چه خواستی .
اسکندر آمد و در یأجوج درگرفت
عیسی رسیدو نوبت دجال درگذشت .
عیسی دورانم و این کور شد دجال من
قدر عیسی کی نهد دجال ناموزون کور.
دویدند بر طبل کامد نفیر
چو بر طبل دجال برنا و پیر.
او به سر دجال یک چشم لعین
ای خدا فریاد رس نعم المعین .
چنان رسند و روند اهل بدعت از نظرش
که از مسیحا دجال وز علی شیطان .
کجاست صوفی دجال فعل ملحدکیش
بگو بسوز که مهدی دین پناه رسید.
آخر ظلم عدو بود اول انصاف تو
رایت مهدی پس از دجال گردد مشتهر.
به حق گویا شو از باطل خمش باش
چو عیسی نبی دجال کش باش .
بکش دجال خود مهدی خویشی .
رجوع به امتاع الاسماع ص 489 و مجمل التواریخ و القصص ص 219 و تاریخ سیستان ص 15 و عیون الاخبارج 1 ص 204 و البیان والتبیین ج 1 ص 304 و ج 2 ص 28 و از سعدی تا جامی ص 404 و نزهة القلوب مستوفی مقاله ٔ سوم ص 50 و دیوان حافظ چ قزوینی ص 242 و تاریخ جهانگشای جوینی ج 2 ص 266 و 268 شود.
- خر دجال ؛ درازگوشی که دجال بر آن نشیند چون بیرون آید:
چون سگ درنده گوشت یافت نپرسد
کاین شتر صالحست یا خر دجال .