دانگ
لغتنامه دهخدا
دانگ . (اِ) شش یک چیزی . سدس چیزی . یک قسمت از شش قسمت چیزی . دانگی . دانق . (زمخشری ). یک بخش از شش بخش چیزی . یک ششم چیزی . یک حصه از شش حصه ٔ چیزی :
- پنج دانگ از ششدانگ ؛ پنج ششم آن . پنج سدس آن .
- چهاردانگ از ششدانگ ؛ دوثلث آن . دو سوم آن .
- دو دانگ از ششدانگ ؛ ثلث آن . یک سوم آن .
- سه دانگ از ششدانگ ؛ نیمه ٔ آن .
- یک دانگ از ششدانگ ؛ یک سدس آن . شش یک آن .
- ششدانگ چیزی ؛ تمام آن . جمله ٔ آن . همه ٔ آن . و این بیشتر در مساحات و سطوح و آنچه بدان وابسته است بکار رود چون :ششدانگ خانه یا چهار دانگ مزرعه و سه دانگ قنات و دو دانگ باغ و یک دانگ کاروانسرا و غیره . و گاه نیز در غیرسطوح بکار رود چنانکه در معانی مجرد چون ، حواسش شش دانگ متوجه او بود. و نیز در مقادیر چنانکه : چون چهار دانگ راه آمدم آش را از دیگ کشیدند.(انیس الطالبین ص 198 نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ). و از شهر مقدار دو دانگ بسوخت . (تاریخ بخارای نرشخی ص 92). خداوند ما تبارک و تعالی این جهان که بیافرید، از آن جمله چهار دانگ و نیم دریاست و دانگی و نیم خشکی . (اسکندرنامه نسخه ٔ آقای سعید نفیسی ). از مقدار یک درم که زمین است ، پنج دانگ و سه تسو گفته اند اهل کفر و شرک و بدعت و ضلالت اند. (کتاب النقض ص 492).
جهانبان که کرد این جهان را پدید
همه حسنها یک درم آفرید
ازآن یکدرم پنج دانگ تمام
بیوسف سپردش علیه السلام .
و همچنین در نسبتهاچون : مستوفی خاصه ٔ شریفه در سنوات سابقه از قرار تومانی سی دینار رسم الحساب داشته که فیمابین او و محرران چهاردانگ دودانگ قسمت میشده . (تذکرةالملوک چ دبیرسیاقی ص 59). || در تعیین اوقات ،دانگ یک قسمت از شش قسمت واحدی است که برای زمان درنظر گیرند از شب ، یا روز، یا ساعت و غیره .
- دو دانگ از شب ؛ ثلث شب . یک سوم شب : چون وعده بود وقت دو دانگ شب رفته بود مردم در خانه ٔ ابراهیم جمع آمدندسلاحها پوشیده . (ترجمه ٔ طبری بلعمی ).دو دانگ شب با همدیگر صحبت میداشتند. (انیس الطالبین بخاری نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ص 104). فی الحال با علی بیک ایشیک آقاسی بازگشته و دو دانگی از شب رفته بود که بدر خانقاه آمده ... (مزارات شیراز ص 144).
- پنج دانگ ساعت ؛ پنجاه دقیقه . پنج ششم یک ساعت : و چون ایشان به قم رسیدند سه ساعت و پنج دانگ ساعتی از روز گذشته بود. (تاریخ قم ص 242).
|| در اصطلاح موسیقی یک قسمت از شش قسمت صوت و آوازست از جهت ارتفاع یا ملایمت آن و ازین روی آواز دودانگ و چهاردانگ و ششدانگ بترتیب مدارج آوازست از ملایم بسوی اوج و مستعمل نیز در موسیقی همین سه مرحله ٔ دو دانگ و چاردانگ (چهاردانگ ) و ششدانگ است و یک دانگ و سه دانگ و پنج دانگ درین مورد بکار نبرده اند :
گفت دختر چیست این مکروه بانگ
که بگوشم آید این در چاردانگ .
|| شش یک درم . دانق . شش یک درهم . سدس درهم و دینار. داناق . (منتهی الارب ). صاحب غیاث اللغات گوید در وزن دانگ اختلاف بسیارست مگر باتفاق اکثر ثقات تحقیق شده که وزن دانگ شش رتی (؟) است . (غیاث ). دانق که شش یک درهم است . (منتهی الارب ). شش حبه است در درهم . برابر چهار طسوج و هشت حبه و شانزده شعیرست . شش یک دینار و نصف درست است . رجوع به درست شود. درم دو قیراط است و نیم دانگ نصف یک قیراط است . (دستوراللغه ٔ ادیب نظنزی ). وزن درم یا درهم که فارسی معرب است شش دانگ است و دانگ دو قیراط باشد و قیراط دو طسوج و طسوج دو جو میانه است . (منتهی الارب ). شش یک مثقال وآنرا معرب کرده دانق و جمع آنرا دوانیق بسته اند.(انجمن آرا). دانق و آن وزنی است مقدار هشت جو میانه ، یا دو قیراط، یا چهارتسو. شش یک حبه است . (دهار). از مجموع تعاریف فوق برمی آید که دانگ نسبت با واحد آن را که درم یا مثقال باشد اراده کنند و گاه نیز خود نماینده ٔ وزنی است در شواهد نظمی و نثری ذیل :
ازین شست بر سر شش و چار دانگ
بیابد نوشته بخواند ببانگ .
مباد آنکس که مهر تو بورزد
کجا مهر تو دانگ جو نیرزد.
ثابت بن قره میگوید سه روز هر روز مقدار دو دانگ تا چهل دانگ بزرالبنج کوفته با شکر می باید داد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
بدزدید بقال ازو نیم دانگ
برآورد دزد سیه کار بانگ .
و کمال خوبی عیار آن است که اگر صد مثقال از نقره ٔ شاخدار را بگدازند زیاده بر چهار دانگ الی یک مثقال کسر بهم نرساند. (تذکرةالملوک چ دبیرسیاقی ص 22). || گاه از دانگ درمعنی قسمتی از دینار یا درم اراده ٔ ارزش آن به نسبت عیار و بار کنند. دانگی از دینار یا درم ، شش یک دینار و یا درم است ، در ارزش و در این حال ظاهراً از دانگ مسکوکی که در بها سدس دینار و یا سدس درم بوده است مراد دارند، و بعبارت بهتر در برابر دینار و یا درم و یا درست ، دانگ که بکار میرفته مرادف شکسته و یا پول خرد و پشیز بوده است :
خریدی گر او را بدانگی پنیر
بدی با من امروز چون شهد و شیر.
بدانگی مرا دوش بفروختی
همی چشم شاگرد بردوختی .
ور تو دو دانگ نداری که دهی
رو مدارا کن با گاو کلور.
بسا که تو بره اندر ز بهر دانگی سیم
شکست خواهی خوردن ز پشه و ز هوام .
چه گوهر چه سخن دانگی نیززند
بر آن دشتی که گردان کینه ورزند.
قضابرداشت از پیش تو صد گنج
کنون دانگی همی جوئی بصد رنج .
بساکس که یک دانگ ندهد به تیغ
چو خوش گوئیش جان ندارد دریغ.
در روز عید ماه رمضان از هر سری درمی و دانگی بستانند. یعنی هفت دانگ . (بیان الادیان ).
هزار زخم بدانگیست نرخ گردن تو
به نسیه می دهی آنرا که نقدخر نبود.
منم زرکوب و محصولم ز صنعت
بجز آوازی و بانگی نباشد
همیشه در میان زر نشینم
ولیکن حاصلم دانگی نباشد.
کرده گیرت بهم ببانگی چند
از حلال و حرام دانگی چند.
دانگی از خود بازگیرم بهر قوت
پس دهم دیناری از انعام خویش .
گفت بار خدایا یکسال بیش است تا تو مرا دانگی ندادی تا موی سر باز کنم با دوستان چنین کنند؟ (تذکرةالاولیاء عطار چ اروپا ج 2 ص 337). در اثناء سخن گفت در بادیه ای فروشدم چهاردانگ سیم داشتم در جیب و همچنان دارم . جوانی برخاست و گفت آنجا که آن چهار دانگ در جیب می نهادی خدای تعالی حاضر نبوده و آن ساعت اعتماد بر خدای نبوده . (تذکرةالاولیاء عطار).
درین نه کاسه ٔ جانسوز دلگیر
گرت روزی عروسی کرد تقدیر
عروسی گر کنی بردار بانگی
منادی کن که ده کاسه بدانگی .
و بهر صد جریب زمین غله و پنبه و انگور و زعفران و خضریات شانزده درم و چهاردانگ درهمی حق مساح و معابرست ، ده درم از آن مساح و شش درهم وچهاردانگ درهمی از آن معابر. (تاریخ قم ص 108).
میرود کودک بمکتب پیچ پیچ
چون ندید از مزد کار خویش هیچ
چون کند در کیسه دانگی دست مزد
آنگهی بیخواب گردد همچو دزد.
جوانی بدانگی کرم کرده بود
تمنای پیری برآورده بود.
دست درازاز پی یک حبه سیم
به که ببرند بدانگی و نیم .
بگوشش فروگفت کای هوشمند
بجانی و دانگی رهیدم ز بند.
یکی سفله را ده درم بر منست
که دانگی ازو بر دلم ده منست .
نه دینار دادش سیه دل نه دانگ
بر او زد بسرباری از طیره بانگ .
شنیده ام که فقیهی بدشتبانی گفت :
که هیچ خربزه داری رسیده گفت آری
از اینطرف دو بدانگی گراختیار کنی
وزان چهار بدانگی قیاس کن باری .
نه تو دینار داری و من دانگ
برخ من چرا برآری بانگ .
از اخراجات یکصدوبیست وشش دینار و یکدانگ و نیم . (تذکرةالملوک چ دبیرسیاقی ص 52). از مواجب و مرسوم عساکر که نقد داده شود تومانی سیصدوشصت وشش دینار و چهار دانگ . (تذکرة الملوک ص 56). تنخواه مواجب امراء: شصت وشش دینار و دو دانگ . (تذکرةالملوک ص 57). و از تنخواه امراءسه دینار و چهار دانگ و نیم . (تذکرة الملوک ص 60). واز اجارات از قرار تومانی هشت دینار و یک دانگ . (تذکرة الملوک ص 61). عین ؛ نیم دانگ از هفت دینار. (منتهی الارب ).
- امثال :
هر که دانگی بدزدد از دیناری نترسد .
|| مجازاً مطلق پول . توسعاً دینار و درهم و پول :
ازین تاختن گوز و ریدن براه
نه دانگ و نه عز و نه نام و نه گاه .
دردسر افزاید استا را ز بانگ
ارزد این کو درد یابد بهر دانگ .
|| دانگ معمولاً شش یک چیزی است و درم و دینار یا زر و سیم شش دانگ است و گاه که اصطلاح هفت دانگ دیده میشود چنانکه در مثال منقول از بیان الادیان ، مراد آن است که یک واحد تمام است باضافه ٔ یک ششم واحد (مثلاً یک درم باضافه ٔ یک ششم درم ) و بعبارت بهتر از هفت دانگ درین مورد نسبت آن مراد نیست ، واحد همان شش دانگ است و مازاد آن قسمتی است از واحد دوم ، هفت دانگ درم یعنی یک درم تمام باضافه ٔ یک سدس از درم دوم . اما در مسکوکات زمان صفویه و نیز در فاصله ٔ میان صفویه و افشاریه گاه دیده میشود که واحد دانگ را از شش علی الظاهر به ده تغییر داده اند و از آن عیار فلز قیمتی مسکوکات یعنی زر و سیم را در نسبت با بار و غش آن اراده کرده اند و اینک شواهد آن : و در سالی که شاه سابق [ سلطان حسین میرزا صفوی ] بقزوین حرکت مینمود وزن عباسی را هفت دانگ مقرر و بعد از معاودت از سفر مزبور قبل از ایام محاصره ٔ اصفهان محمدعلی بیک معیرالممالک بجهت توفیر سرکار دیوان اعلی و مزید انتفاع سرکار خاصه ، بخدمت شاه سابق عرض و یک دانگ از وزن عباسی را کم نموده ، عباسی را شش دانگ مسکوک و یک دانگ نقره ٔ اضافه را علاوه ٔ واجبی نموده ... و چون بخدمت شاه محمود عرض نموده بودند که وزن عباسی از قرار شش دانگ سکه ٔ پادشاهان را بیقدر و بیوقع میکند، در شهر رمضان المبارک توشقان ئیل مقرر فرمودند که عباسی را در ضرابخانه بوزن پنج شاهی نه دانگ و نیم سکه نمایند. (تذکرةالملوک چ دبیرسیاقی ص 23). والحال سکه ٔ نواب کامیاب اقدس اشرف اعلی [ اشرف افغان ] نیز پنجشاهی بوزن نه دانگ و نیم زمان شاه محمود و طلای اشرفی بدستور قدیم چهار دانگ و نیم سکه میشود. (همان کتاب ص 24). || سهم که هر کس در خرید چیزی یا هزینه ٔ مهمانی و یا سفری . نهد [ ن ِ / ن َ ] . (منتهی الارب ) رجوع به دانگی و دانگانه شود.
- پنج دانگ از ششدانگ ؛ پنج ششم آن . پنج سدس آن .
- چهاردانگ از ششدانگ ؛ دوثلث آن . دو سوم آن .
- دو دانگ از ششدانگ ؛ ثلث آن . یک سوم آن .
- سه دانگ از ششدانگ ؛ نیمه ٔ آن .
- یک دانگ از ششدانگ ؛ یک سدس آن . شش یک آن .
- ششدانگ چیزی ؛ تمام آن . جمله ٔ آن . همه ٔ آن . و این بیشتر در مساحات و سطوح و آنچه بدان وابسته است بکار رود چون :ششدانگ خانه یا چهار دانگ مزرعه و سه دانگ قنات و دو دانگ باغ و یک دانگ کاروانسرا و غیره . و گاه نیز در غیرسطوح بکار رود چنانکه در معانی مجرد چون ، حواسش شش دانگ متوجه او بود. و نیز در مقادیر چنانکه : چون چهار دانگ راه آمدم آش را از دیگ کشیدند.(انیس الطالبین ص 198 نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ). و از شهر مقدار دو دانگ بسوخت . (تاریخ بخارای نرشخی ص 92). خداوند ما تبارک و تعالی این جهان که بیافرید، از آن جمله چهار دانگ و نیم دریاست و دانگی و نیم خشکی . (اسکندرنامه نسخه ٔ آقای سعید نفیسی ). از مقدار یک درم که زمین است ، پنج دانگ و سه تسو گفته اند اهل کفر و شرک و بدعت و ضلالت اند. (کتاب النقض ص 492).
جهانبان که کرد این جهان را پدید
همه حسنها یک درم آفرید
ازآن یکدرم پنج دانگ تمام
بیوسف سپردش علیه السلام .
و همچنین در نسبتهاچون : مستوفی خاصه ٔ شریفه در سنوات سابقه از قرار تومانی سی دینار رسم الحساب داشته که فیمابین او و محرران چهاردانگ دودانگ قسمت میشده . (تذکرةالملوک چ دبیرسیاقی ص 59). || در تعیین اوقات ،دانگ یک قسمت از شش قسمت واحدی است که برای زمان درنظر گیرند از شب ، یا روز، یا ساعت و غیره .
- دو دانگ از شب ؛ ثلث شب . یک سوم شب : چون وعده بود وقت دو دانگ شب رفته بود مردم در خانه ٔ ابراهیم جمع آمدندسلاحها پوشیده . (ترجمه ٔ طبری بلعمی ).دو دانگ شب با همدیگر صحبت میداشتند. (انیس الطالبین بخاری نسخه ٔ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ص 104). فی الحال با علی بیک ایشیک آقاسی بازگشته و دو دانگی از شب رفته بود که بدر خانقاه آمده ... (مزارات شیراز ص 144).
- پنج دانگ ساعت ؛ پنجاه دقیقه . پنج ششم یک ساعت : و چون ایشان به قم رسیدند سه ساعت و پنج دانگ ساعتی از روز گذشته بود. (تاریخ قم ص 242).
|| در اصطلاح موسیقی یک قسمت از شش قسمت صوت و آوازست از جهت ارتفاع یا ملایمت آن و ازین روی آواز دودانگ و چهاردانگ و ششدانگ بترتیب مدارج آوازست از ملایم بسوی اوج و مستعمل نیز در موسیقی همین سه مرحله ٔ دو دانگ و چاردانگ (چهاردانگ ) و ششدانگ است و یک دانگ و سه دانگ و پنج دانگ درین مورد بکار نبرده اند :
گفت دختر چیست این مکروه بانگ
که بگوشم آید این در چاردانگ .
|| شش یک درم . دانق . شش یک درهم . سدس درهم و دینار. داناق . (منتهی الارب ). صاحب غیاث اللغات گوید در وزن دانگ اختلاف بسیارست مگر باتفاق اکثر ثقات تحقیق شده که وزن دانگ شش رتی (؟) است . (غیاث ). دانق که شش یک درهم است . (منتهی الارب ). شش حبه است در درهم . برابر چهار طسوج و هشت حبه و شانزده شعیرست . شش یک دینار و نصف درست است . رجوع به درست شود. درم دو قیراط است و نیم دانگ نصف یک قیراط است . (دستوراللغه ٔ ادیب نظنزی ). وزن درم یا درهم که فارسی معرب است شش دانگ است و دانگ دو قیراط باشد و قیراط دو طسوج و طسوج دو جو میانه است . (منتهی الارب ). شش یک مثقال وآنرا معرب کرده دانق و جمع آنرا دوانیق بسته اند.(انجمن آرا). دانق و آن وزنی است مقدار هشت جو میانه ، یا دو قیراط، یا چهارتسو. شش یک حبه است . (دهار). از مجموع تعاریف فوق برمی آید که دانگ نسبت با واحد آن را که درم یا مثقال باشد اراده کنند و گاه نیز خود نماینده ٔ وزنی است در شواهد نظمی و نثری ذیل :
ازین شست بر سر شش و چار دانگ
بیابد نوشته بخواند ببانگ .
مباد آنکس که مهر تو بورزد
کجا مهر تو دانگ جو نیرزد.
ثابت بن قره میگوید سه روز هر روز مقدار دو دانگ تا چهل دانگ بزرالبنج کوفته با شکر می باید داد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
بدزدید بقال ازو نیم دانگ
برآورد دزد سیه کار بانگ .
و کمال خوبی عیار آن است که اگر صد مثقال از نقره ٔ شاخدار را بگدازند زیاده بر چهار دانگ الی یک مثقال کسر بهم نرساند. (تذکرةالملوک چ دبیرسیاقی ص 22). || گاه از دانگ درمعنی قسمتی از دینار یا درم اراده ٔ ارزش آن به نسبت عیار و بار کنند. دانگی از دینار یا درم ، شش یک دینار و یا درم است ، در ارزش و در این حال ظاهراً از دانگ مسکوکی که در بها سدس دینار و یا سدس درم بوده است مراد دارند، و بعبارت بهتر در برابر دینار و یا درم و یا درست ، دانگ که بکار میرفته مرادف شکسته و یا پول خرد و پشیز بوده است :
خریدی گر او را بدانگی پنیر
بدی با من امروز چون شهد و شیر.
بدانگی مرا دوش بفروختی
همی چشم شاگرد بردوختی .
ور تو دو دانگ نداری که دهی
رو مدارا کن با گاو کلور.
بسا که تو بره اندر ز بهر دانگی سیم
شکست خواهی خوردن ز پشه و ز هوام .
چه گوهر چه سخن دانگی نیززند
بر آن دشتی که گردان کینه ورزند.
قضابرداشت از پیش تو صد گنج
کنون دانگی همی جوئی بصد رنج .
بساکس که یک دانگ ندهد به تیغ
چو خوش گوئیش جان ندارد دریغ.
در روز عید ماه رمضان از هر سری درمی و دانگی بستانند. یعنی هفت دانگ . (بیان الادیان ).
هزار زخم بدانگیست نرخ گردن تو
به نسیه می دهی آنرا که نقدخر نبود.
منم زرکوب و محصولم ز صنعت
بجز آوازی و بانگی نباشد
همیشه در میان زر نشینم
ولیکن حاصلم دانگی نباشد.
کرده گیرت بهم ببانگی چند
از حلال و حرام دانگی چند.
دانگی از خود بازگیرم بهر قوت
پس دهم دیناری از انعام خویش .
گفت بار خدایا یکسال بیش است تا تو مرا دانگی ندادی تا موی سر باز کنم با دوستان چنین کنند؟ (تذکرةالاولیاء عطار چ اروپا ج 2 ص 337). در اثناء سخن گفت در بادیه ای فروشدم چهاردانگ سیم داشتم در جیب و همچنان دارم . جوانی برخاست و گفت آنجا که آن چهار دانگ در جیب می نهادی خدای تعالی حاضر نبوده و آن ساعت اعتماد بر خدای نبوده . (تذکرةالاولیاء عطار).
درین نه کاسه ٔ جانسوز دلگیر
گرت روزی عروسی کرد تقدیر
عروسی گر کنی بردار بانگی
منادی کن که ده کاسه بدانگی .
و بهر صد جریب زمین غله و پنبه و انگور و زعفران و خضریات شانزده درم و چهاردانگ درهمی حق مساح و معابرست ، ده درم از آن مساح و شش درهم وچهاردانگ درهمی از آن معابر. (تاریخ قم ص 108).
میرود کودک بمکتب پیچ پیچ
چون ندید از مزد کار خویش هیچ
چون کند در کیسه دانگی دست مزد
آنگهی بیخواب گردد همچو دزد.
جوانی بدانگی کرم کرده بود
تمنای پیری برآورده بود.
دست درازاز پی یک حبه سیم
به که ببرند بدانگی و نیم .
بگوشش فروگفت کای هوشمند
بجانی و دانگی رهیدم ز بند.
یکی سفله را ده درم بر منست
که دانگی ازو بر دلم ده منست .
نه دینار دادش سیه دل نه دانگ
بر او زد بسرباری از طیره بانگ .
شنیده ام که فقیهی بدشتبانی گفت :
که هیچ خربزه داری رسیده گفت آری
از اینطرف دو بدانگی گراختیار کنی
وزان چهار بدانگی قیاس کن باری .
نه تو دینار داری و من دانگ
برخ من چرا برآری بانگ .
از اخراجات یکصدوبیست وشش دینار و یکدانگ و نیم . (تذکرةالملوک چ دبیرسیاقی ص 52). از مواجب و مرسوم عساکر که نقد داده شود تومانی سیصدوشصت وشش دینار و چهار دانگ . (تذکرة الملوک ص 56). تنخواه مواجب امراء: شصت وشش دینار و دو دانگ . (تذکرةالملوک ص 57). و از تنخواه امراءسه دینار و چهار دانگ و نیم . (تذکرة الملوک ص 60). واز اجارات از قرار تومانی هشت دینار و یک دانگ . (تذکرة الملوک ص 61). عین ؛ نیم دانگ از هفت دینار. (منتهی الارب ).
- امثال :
هر که دانگی بدزدد از دیناری نترسد .
|| مجازاً مطلق پول . توسعاً دینار و درهم و پول :
ازین تاختن گوز و ریدن براه
نه دانگ و نه عز و نه نام و نه گاه .
دردسر افزاید استا را ز بانگ
ارزد این کو درد یابد بهر دانگ .
|| دانگ معمولاً شش یک چیزی است و درم و دینار یا زر و سیم شش دانگ است و گاه که اصطلاح هفت دانگ دیده میشود چنانکه در مثال منقول از بیان الادیان ، مراد آن است که یک واحد تمام است باضافه ٔ یک ششم واحد (مثلاً یک درم باضافه ٔ یک ششم درم ) و بعبارت بهتر از هفت دانگ درین مورد نسبت آن مراد نیست ، واحد همان شش دانگ است و مازاد آن قسمتی است از واحد دوم ، هفت دانگ درم یعنی یک درم تمام باضافه ٔ یک سدس از درم دوم . اما در مسکوکات زمان صفویه و نیز در فاصله ٔ میان صفویه و افشاریه گاه دیده میشود که واحد دانگ را از شش علی الظاهر به ده تغییر داده اند و از آن عیار فلز قیمتی مسکوکات یعنی زر و سیم را در نسبت با بار و غش آن اراده کرده اند و اینک شواهد آن : و در سالی که شاه سابق [ سلطان حسین میرزا صفوی ] بقزوین حرکت مینمود وزن عباسی را هفت دانگ مقرر و بعد از معاودت از سفر مزبور قبل از ایام محاصره ٔ اصفهان محمدعلی بیک معیرالممالک بجهت توفیر سرکار دیوان اعلی و مزید انتفاع سرکار خاصه ، بخدمت شاه سابق عرض و یک دانگ از وزن عباسی را کم نموده ، عباسی را شش دانگ مسکوک و یک دانگ نقره ٔ اضافه را علاوه ٔ واجبی نموده ... و چون بخدمت شاه محمود عرض نموده بودند که وزن عباسی از قرار شش دانگ سکه ٔ پادشاهان را بیقدر و بیوقع میکند، در شهر رمضان المبارک توشقان ئیل مقرر فرمودند که عباسی را در ضرابخانه بوزن پنج شاهی نه دانگ و نیم سکه نمایند. (تذکرةالملوک چ دبیرسیاقی ص 23). والحال سکه ٔ نواب کامیاب اقدس اشرف اعلی [ اشرف افغان ] نیز پنجشاهی بوزن نه دانگ و نیم زمان شاه محمود و طلای اشرفی بدستور قدیم چهار دانگ و نیم سکه میشود. (همان کتاب ص 24). || سهم که هر کس در خرید چیزی یا هزینه ٔ مهمانی و یا سفری . نهد [ ن ِ / ن َ ] . (منتهی الارب ) رجوع به دانگی و دانگانه شود.