دارادار
لغتنامه دهخدا
دارادار. (اِ مرکب ) دار و گیر. دیر پاییدن . ثبات داشتن و مدارا کردن و بسیار ماندن . (برهان ) :
روز دارادار و بردابردِ میدان نبرد
هر غلام شه ، بمردی همنبرد زال باد.
رجوع به داردار شود.
روز دارادار و بردابردِ میدان نبرد
هر غلام شه ، بمردی همنبرد زال باد.
رجوع به داردار شود.