خیمة
لغتنامه دهخدا
خیمة. [ خ َ م َ ] (ع اِ) هر خانه ٔ مستدیر. خیم . || سه یا چهار چوب که بر آن گیاه اندازند و در گرما بسایه ٔ آن نشینند. || هر خانه ای که از چوبهای درخت ساخته شود. (منتهی الارب ) (از تاج العروس ) (از لسان العرب ). الاچیق . (یادداشت مؤلف ). ج ، خیمات ، خیام ، خیم ، خیوم . در هر سه معنی . || چادر و ستاده و منزلگاه قابل حمل و نقل که از پارچه های کلفت مانند کرباس و کتان و جز آن می سازند و در صحرا و باغ جهت نشستن در زیر سایه وی آنرا بر پا می کنند، سراپرده . خرگاه . سیاه چادر. (ناظم الاطباء). چادر. خباء. تاز. تاژ. چتری . سراپرده که از پارچه سازند برای نشستنگاه در سفر و حضر بکار برند. (یادداشت مؤلف ). ج ، خِیَم و خیام :
رسیدند زی شهر چندل فراز
سپه خیمه زد در نشیب و فراز.
آسمان خیمه زد از بیرم و دیبای کبود
میخ آن خیمه ستاک سمن و نسرینا.
ز خرگاه وز خیمه و پارگی
بسازید پیران بیکبارگی .
سراپرده و خیمه ها ساختند
ز نخجیر دشتی بپرداختند.
سراپرده از دیبه رنگ رنگ
بدو اندرون خیمه های پلنگ .
همه روی لشکر به بیراه و راه
سراپرده و خیمه بد بی سپاه .
برون رفت مهراب کابل خدای
سوی خیمه زال زابل خدای .
اندر آمد بخیمه آن دلبر.
یکی چون خیمه خاقان دوم چون خرگه خاتون
سیم چون حجره ٔ قیصر چهارم قبه ٔ کسری .
مثل مردمان و سلطان چون خیمه محکم نیک ستون است . (تاریخ بیهقی ). هرگه که او... بیفتاد نه خیمه ماند و نه طناب . (تاریخ بیهقی ). علوی دعا گفت و بازگردانیدندش و بخیمه بنشاندند. (تاریخ بیهقی ).
چو بشنید کامد یل سرافراز
برون زد سراپرده وخیمه باز.
برون آمد از خیمه و آن دو زلف
بنفشه ٔ پریشیده بر نسترن .
نخواهم چارطاق خیمه ٔ دهر
وگرسازد طنابم طوق گردن .
گرنه بکار آمدی خیمه ٔ خاص ترا
صبح نکردی عمود خور نتنیدی طناب .
چون خیمه ٔ ابیات چهل پنج شد از نظم
بگسست طناب سخن از غایت اطناب .
بر چرخ زنند خیمه ٔ آه
هم خود بصفت میان آهند.
هر جا که عدل خیمه زند کوس دین بزن
کاین نوبتی ز چرخ مدور نکوتر است .
سکندر که با شرقیان حرب داشت
در خیمه گویند بر غرب داشت .
در فراق خیمه و خرگاه و زیلو و نمد
این بخود می پیچد و آن خاک بر سر می کند.
این یکی کندلان زد آن خیمه
فکر هر کس بقدر همت اوست .
همان بیت المقدس است که بنی اسرائیل در دشت بر پا می نمودند و خیمه از پرده های پوست بز ترتیب یافته اما پوشش خیمه از پوست قوچها و پوست خز بوده بر زبر همگی پوشیده میشد تا آنرااز باران و آفتاب محافظت نماید. (از قاموس مقدس ). || کنایه از آسمان . (یادداشت مؤلف ) :
ندید از صعب تاریکی و تنگی اندر این خیمه
نه چشم باز من شخصی نه جان خفته دانائی .
هستشان آگهی که نه ز گزاف
زیر این خیمه در گرفتارند.
- پیروزه گون خیمه ؛ کنایه از آسمان . گردون :
ببین باری که هر ساعت ازین پیروزه گون خیمه
چه بازیها برون آرد همی زین پیر خوش سیما.
- خیمه ٔ افلاک ؛ کنایه از آسمان و هفت فلک :
زرین ترنج خیمه ٔ افلاک میخ وار
در خاک باد کوفته سر کز تو بازماند.
- خیمه ٔ ترکی ؛ نوعی خیمه بوده که ترکان بکار می برده اند.
- || کنایه از آسمان و فلک است :
وز بر آن نوبتی خیمه ٔ ترکی که هست
خونی خنجرگذار صفدر آهن کمان .
- خیمه ٔ فیروزه ؛ کنایه از آسمان است :
تا درون چارطاق خیمه ٔ فیروزه ای
طبع را بی چارمیخ غم نخواهی یافتن .
- خیمه ٔ کبود ؛ کنایه از آسمان است :
وین خیمه ٔ کبود نبینند و این دو مرغ
کایشان هماره از پس دیگر همی پرند.
نیک بنگر کاندرین خیمه ٔ کبود
چون فتاده ست ای پسر چندین شتاب .
این شیشه گردنان که ازین خیمه ٔ کبود
بی نام چون قرابه بگردن طنابشان .
- خیمه ٔ معلق ؛ کنایه از آسمان است .
- هفت خیمه ؛ هفت فلک . هفت گردون :
از ناله هفت خیمه ٔ گردون شکافتم
وز آه چارگوشه ٔ عالم بسوختم .
بالای هفت خیمه ٔ پیروزه دان ز قدر
میدانگهی که هست در آن عسکر سخاش .
رسیدند زی شهر چندل فراز
سپه خیمه زد در نشیب و فراز.
آسمان خیمه زد از بیرم و دیبای کبود
میخ آن خیمه ستاک سمن و نسرینا.
ز خرگاه وز خیمه و پارگی
بسازید پیران بیکبارگی .
سراپرده و خیمه ها ساختند
ز نخجیر دشتی بپرداختند.
سراپرده از دیبه رنگ رنگ
بدو اندرون خیمه های پلنگ .
همه روی لشکر به بیراه و راه
سراپرده و خیمه بد بی سپاه .
برون رفت مهراب کابل خدای
سوی خیمه زال زابل خدای .
اندر آمد بخیمه آن دلبر.
یکی چون خیمه خاقان دوم چون خرگه خاتون
سیم چون حجره ٔ قیصر چهارم قبه ٔ کسری .
مثل مردمان و سلطان چون خیمه محکم نیک ستون است . (تاریخ بیهقی ). هرگه که او... بیفتاد نه خیمه ماند و نه طناب . (تاریخ بیهقی ). علوی دعا گفت و بازگردانیدندش و بخیمه بنشاندند. (تاریخ بیهقی ).
چو بشنید کامد یل سرافراز
برون زد سراپرده وخیمه باز.
برون آمد از خیمه و آن دو زلف
بنفشه ٔ پریشیده بر نسترن .
نخواهم چارطاق خیمه ٔ دهر
وگرسازد طنابم طوق گردن .
گرنه بکار آمدی خیمه ٔ خاص ترا
صبح نکردی عمود خور نتنیدی طناب .
چون خیمه ٔ ابیات چهل پنج شد از نظم
بگسست طناب سخن از غایت اطناب .
بر چرخ زنند خیمه ٔ آه
هم خود بصفت میان آهند.
هر جا که عدل خیمه زند کوس دین بزن
کاین نوبتی ز چرخ مدور نکوتر است .
سکندر که با شرقیان حرب داشت
در خیمه گویند بر غرب داشت .
در فراق خیمه و خرگاه و زیلو و نمد
این بخود می پیچد و آن خاک بر سر می کند.
این یکی کندلان زد آن خیمه
فکر هر کس بقدر همت اوست .
همان بیت المقدس است که بنی اسرائیل در دشت بر پا می نمودند و خیمه از پرده های پوست بز ترتیب یافته اما پوشش خیمه از پوست قوچها و پوست خز بوده بر زبر همگی پوشیده میشد تا آنرااز باران و آفتاب محافظت نماید. (از قاموس مقدس ). || کنایه از آسمان . (یادداشت مؤلف ) :
ندید از صعب تاریکی و تنگی اندر این خیمه
نه چشم باز من شخصی نه جان خفته دانائی .
هستشان آگهی که نه ز گزاف
زیر این خیمه در گرفتارند.
- پیروزه گون خیمه ؛ کنایه از آسمان . گردون :
ببین باری که هر ساعت ازین پیروزه گون خیمه
چه بازیها برون آرد همی زین پیر خوش سیما.
- خیمه ٔ افلاک ؛ کنایه از آسمان و هفت فلک :
زرین ترنج خیمه ٔ افلاک میخ وار
در خاک باد کوفته سر کز تو بازماند.
- خیمه ٔ ترکی ؛ نوعی خیمه بوده که ترکان بکار می برده اند.
- || کنایه از آسمان و فلک است :
وز بر آن نوبتی خیمه ٔ ترکی که هست
خونی خنجرگذار صفدر آهن کمان .
- خیمه ٔ فیروزه ؛ کنایه از آسمان است :
تا درون چارطاق خیمه ٔ فیروزه ای
طبع را بی چارمیخ غم نخواهی یافتن .
- خیمه ٔ کبود ؛ کنایه از آسمان است :
وین خیمه ٔ کبود نبینند و این دو مرغ
کایشان هماره از پس دیگر همی پرند.
نیک بنگر کاندرین خیمه ٔ کبود
چون فتاده ست ای پسر چندین شتاب .
این شیشه گردنان که ازین خیمه ٔ کبود
بی نام چون قرابه بگردن طنابشان .
- خیمه ٔ معلق ؛ کنایه از آسمان است .
- هفت خیمه ؛ هفت فلک . هفت گردون :
از ناله هفت خیمه ٔ گردون شکافتم
وز آه چارگوشه ٔ عالم بسوختم .
بالای هفت خیمه ٔ پیروزه دان ز قدر
میدانگهی که هست در آن عسکر سخاش .