خیزیدن
لغتنامه دهخدا
خیزیدن . [ دَ ] (مص ) برخاستن . بلند شدن . (ناظم الاطباء). خاستن . (یادداشت مؤلف ) :
بخیزد یکی تند گرد از میان
که روی اندر آن گرد گردد نفام .
خیزیدو خز آرید که هنگام خزانست
باد خنک از جانب خوارزم وزانست .
چنان کز روی دریا بامدادان
بخار آب خیزد ماه بهمن .
از مردم بداصل نخیزد هنر نیک
کافور نخیزد ز درختان سپیدار.
شواهدی چند مربوط به این مصدر در ذیل خاستن آمده است . رجوع به خاستن شود.
|| آهسته بجایی درشدن . || جنبیدن . لغزیدن . || نشسته با چهار دست و پا راه رفتن کودکان . (ناظم الاطباء) : دوازده سال پای علی غلام خوشیده و در میان بازار چو کودکان بر زمین خیزیدی . (راحة الصدور). || جستن وجهیدن . (ناظم الاطباء).
بخیزد یکی تند گرد از میان
که روی اندر آن گرد گردد نفام .
خیزیدو خز آرید که هنگام خزانست
باد خنک از جانب خوارزم وزانست .
چنان کز روی دریا بامدادان
بخار آب خیزد ماه بهمن .
از مردم بداصل نخیزد هنر نیک
کافور نخیزد ز درختان سپیدار.
شواهدی چند مربوط به این مصدر در ذیل خاستن آمده است . رجوع به خاستن شود.
|| آهسته بجایی درشدن . || جنبیدن . لغزیدن . || نشسته با چهار دست و پا راه رفتن کودکان . (ناظم الاطباء) : دوازده سال پای علی غلام خوشیده و در میان بازار چو کودکان بر زمین خیزیدی . (راحة الصدور). || جستن وجهیدن . (ناظم الاطباء).