خیره خیر
لغتنامه دهخدا
خیره خیر. [ رَ / رِ ] (ق مرکب ) سرگردان . متحیر. پریشان . حیران . (یادداشت مؤلف ) :
ز لشکر بر شاه شد خیره خیر
کمان را بزه کرد و یک چوبه تیر.
تبه گشت اسب بزرگان به تیر
پیاده برآویخته خیره خیر.
|| بیهده . هرزه . بی سبب . بی دلیل . بی علت . بی تقریب :
تو نیز ای بخیره خرف گشته مرد
ز بهر جهان دل پر از داغ ودرد
چو شاهان به کینه کشی خیره خیر
ازین دو ستمکاره اندازه گیر.
یکی راه پیش آمدش ناگزیر
همی رفت بایست بر خیره خیر.
بدو گفت از اینسو گذشت اردشیر
ازو بازماندیم ما خیره خیر.
فرزند اوست حرمت او چون ندانیش
پس خیره خیرامید چه داری برحمتش .
|| (ص مرکب ) تاریک . تیره .خیرخیر :
از آواز گردان و باران تیر
همی چشم خورشید شد خیره خیر.
|| مفت . رایگان . مجانی . بی مزد. بی اجر :
چه سازیم تختی چنین خیره خیر
که بر وی شود دیگری جای گیر.
|| پررو. خیره سر. جسور. شوخ چشم . خیرخیر :
تو تنها بجنگ آمدی خیره خیر
کنون پای دار و عنان سخت گیر.
سخن هر چه گویم ز من یاد گیر
مشو نیز با پیر بر خیره خیر.
ز لشکر بر شاه شد خیره خیر
کمان را بزه کرد و یک چوبه تیر.
تبه گشت اسب بزرگان به تیر
پیاده برآویخته خیره خیر.
|| بیهده . هرزه . بی سبب . بی دلیل . بی علت . بی تقریب :
تو نیز ای بخیره خرف گشته مرد
ز بهر جهان دل پر از داغ ودرد
چو شاهان به کینه کشی خیره خیر
ازین دو ستمکاره اندازه گیر.
یکی راه پیش آمدش ناگزیر
همی رفت بایست بر خیره خیر.
بدو گفت از اینسو گذشت اردشیر
ازو بازماندیم ما خیره خیر.
فرزند اوست حرمت او چون ندانیش
پس خیره خیرامید چه داری برحمتش .
|| (ص مرکب ) تاریک . تیره .خیرخیر :
از آواز گردان و باران تیر
همی چشم خورشید شد خیره خیر.
|| مفت . رایگان . مجانی . بی مزد. بی اجر :
چه سازیم تختی چنین خیره خیر
که بر وی شود دیگری جای گیر.
|| پررو. خیره سر. جسور. شوخ چشم . خیرخیر :
تو تنها بجنگ آمدی خیره خیر
کنون پای دار و عنان سخت گیر.
سخن هر چه گویم ز من یاد گیر
مشو نیز با پیر بر خیره خیر.