خویشتن سوز
لغتنامه دهخدا
خویشتن سوز. [ خوی / خی ت َ ] (نف مرکب ) خودسوزنده . آنکه خود را سوزاند. سوزنده ٔ خویشتن :
لیلی نه که صبح گیتی افروز
مجنون نه که شمع خویشتن سوز.
میریخت سرشگ دیده تاروز
ماننده ٔ شمع خویشتن سوز.
که من خود چون چراغم خویشتن سوز.
لیلی نه که صبح گیتی افروز
مجنون نه که شمع خویشتن سوز.
میریخت سرشگ دیده تاروز
ماننده ٔ شمع خویشتن سوز.
که من خود چون چراغم خویشتن سوز.