خوهل
لغتنامه دهخدا
خوهل . [ خوَهَْ / خُه ْ / خوهََ ] (ص ) کج . منحنی . ناراست . (برهان ) (ناظم الاطباء). کژ. (لغت نامه ٔ اسدی ). اریف . اریب . خُل . (یادداشت مؤلف ) :
پس ار ژاژ و خوهل آوری پیش من
همت خوهل پاسخ دهد پیرزن .
رویت براه سگبان ماند همی درست
باشد هزار کژی و باشد هزار خوهل .
آن بندها که بست فلاطون به پیش من
خوهل است و سست پیش کهین پیشکار من .
|| حیوانی که دست و پای وی کج و ناراست باشد. (ناظم الاطباء). || (اِ) چوب که در پس پاشنه ٔ کفش نهند. ضَغّاطَه . (یادداشت مؤلف ). || جای پای گذاشتن قایق چی در قایق . (ناظم الاطباء).
پس ار ژاژ و خوهل آوری پیش من
همت خوهل پاسخ دهد پیرزن .
رویت براه سگبان ماند همی درست
باشد هزار کژی و باشد هزار خوهل .
آن بندها که بست فلاطون به پیش من
خوهل است و سست پیش کهین پیشکار من .
|| حیوانی که دست و پای وی کج و ناراست باشد. (ناظم الاطباء). || (اِ) چوب که در پس پاشنه ٔ کفش نهند. ضَغّاطَه . (یادداشت مؤلف ). || جای پای گذاشتن قایق چی در قایق . (ناظم الاطباء).