خوش کلام
لغتنامه دهخدا
خوش کلام . [ خوَش ْ / خُش ْ ک َ ] (ص مرکب ) خوش سخن . خوش گفتار. طرف الحدیث . مقابل بدکلام :
فرخی هندی غلامی از قهستانی بخواست
سی غلام ترک دادش خوش لقا و خوش کلام .
خوش چمنی است عارضت خاصه که در بهار حسن
حافظ خوش کلام شد مرغ سخن سرای تو.
فرخی هندی غلامی از قهستانی بخواست
سی غلام ترک دادش خوش لقا و خوش کلام .
خوش چمنی است عارضت خاصه که در بهار حسن
حافظ خوش کلام شد مرغ سخن سرای تو.