خوزستان
لغتنامه دهخدا
خوزستان . [ زِ ] (اِ) هر ولایتی که شکرخیز باشد، چه خوز بمعنی شکر هم آمده است . (ناظم الاطباء) (برهان قاطع). || نی شکرزار. (برهان قاطع) :
وگر نه بنده نوازی از آن طرف بودی
من این شکر نفرستادمی بخوزستان .
|| کارخانه ٔ شکرسازی را گفته اند. (برهان قاطع).
وگر نه بنده نوازی از آن طرف بودی
من این شکر نفرستادمی بخوزستان .
|| کارخانه ٔ شکرسازی را گفته اند. (برهان قاطع).