خورشیدفر
لغتنامه دهخدا
خورشیدفر. [ خوَرْ / خُرْ ف َ ] (ص مرکب ) دارای شکوه خورشید. کنایه از عالی جاه و باشکوه :
یکی گفت کای شاه خورشیدفر
که چون تو زمانه نیارد دگر.
چنین گفت کهرم به پیش پدر
که ای نامور شاه خورشیدفر.
چنین گفت فرزند را زال زر
که ای نامور پور خورشیدفر.
چتر تو خورشیدفر تیغ تو مریخ فعل
علم تو برجیس حکم حلم تو کیوان شیم .
راویانند گهرپاش مگر با لب خویش
کف شاهنشه خورشیدفر آمیخته اند.
یکی گفت کای شاه خورشیدفر
که چون تو زمانه نیارد دگر.
چنین گفت کهرم به پیش پدر
که ای نامور شاه خورشیدفر.
چنین گفت فرزند را زال زر
که ای نامور پور خورشیدفر.
چتر تو خورشیدفر تیغ تو مریخ فعل
علم تو برجیس حکم حلم تو کیوان شیم .
راویانند گهرپاش مگر با لب خویش
کف شاهنشه خورشیدفر آمیخته اند.