خورد و خواب
لغتنامه دهخدا
خورد و خواب . [ خوَرْ / خُرْ دُ خوا / خا ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) خور و خواب . عمل خوردن و خوابیدن :
شه آن به بر دانش آرد شتاب
نباید که بفْریبدش خورد و خواب .
مشو چون خر بخورد و خواب خرسند
اگر خود گربه باشد دل در او بند.
چهل روز باشد که بی خورد و خواب
ستیزیم با ابر و با آفتاب .
چو آسود روزی دو شاه از شتاب
ستد داد دیرینه از خورد و خواب .
چو انسان نداند بجز خورد و خواب
کدامش فضیلت بود بر دواب .
همه همت من مقصور بر خورد و خواب بود. (انیس الطالبین ).
شه آن به بر دانش آرد شتاب
نباید که بفْریبدش خورد و خواب .
مشو چون خر بخورد و خواب خرسند
اگر خود گربه باشد دل در او بند.
چهل روز باشد که بی خورد و خواب
ستیزیم با ابر و با آفتاب .
چو آسود روزی دو شاه از شتاب
ستد داد دیرینه از خورد و خواب .
چو انسان نداند بجز خورد و خواب
کدامش فضیلت بود بر دواب .
همه همت من مقصور بر خورد و خواب بود. (انیس الطالبین ).