خودسازی
لغتنامه دهخدا
خودسازی . [ خوَدْ/ خُدْ ] (حامص مرکب ) بتهذیب اخلاق خود کوشیدن و ظاهر خود آراستن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) :
ز خودسازی توانی زد اثر نقش سرافرازی
کند شاهی اگر یابد کسی گنج قناعت را.
صافتر ز آئینه باشد سینه ٔ پرجوش ما
بهر خودسازی درآ در خلوت آغوش ما.
هرکه اوقات گرامی صرف خودسازی کند
خانه اش ساز است چون جان خانه پردازی کند.
ز خودسازی توانی زد اثر نقش سرافرازی
کند شاهی اگر یابد کسی گنج قناعت را.
صافتر ز آئینه باشد سینه ٔ پرجوش ما
بهر خودسازی درآ در خلوت آغوش ما.
هرکه اوقات گرامی صرف خودسازی کند
خانه اش ساز است چون جان خانه پردازی کند.