خواه
لغتنامه دهخدا
خواه . [ خوا / خا ] (اِ) آرزو. مراد. میل . || عرض . درخواست . استدعاء. || یا. (ناظم الاطباء). چه . اعم از آنکه . (یادداشت بخط مؤلف ). چون : خواه شب و خواه روز، خواه رومی خواه زنگی ، خواه مرد خواه زن :
خواه اسب وفا زین کن و زی مهر رهی تاز
خوه تیغ جفا آخته کن کین رهی توز.
هرکه را خلقش نکو نیکش شمر
خواه از نسل علی خواه از عمر.
آب خواه از جو بجو خواه از سبو
کاین سبو را هم مدد باشد ز جو.
من آنچه شرط بلاغست با تو می گویم
تو خواه از سخنم پند گیر و خواه ملال .
خواه اسب وفا زین کن و زی مهر رهی تاز
خوه تیغ جفا آخته کن کین رهی توز.
هرکه را خلقش نکو نیکش شمر
خواه از نسل علی خواه از عمر.
آب خواه از جو بجو خواه از سبو
کاین سبو را هم مدد باشد ز جو.
من آنچه شرط بلاغست با تو می گویم
تو خواه از سخنم پند گیر و خواه ملال .