خواری
لغتنامه دهخدا
خواری . [ خوا / خا ] (حامص ) پریشانی . حقارت . پستی .(ناظم الاطباء). ذُل ّ. ذِلّت . هَوان . هَون . مَذَلّت .ذِلْذِل . ذِلْذِلة. مقابل عز. خزی . حُقْریّت . حَقر.مَحْقَرة. زبونی . (یادداشت بخط مؤلف ) :
که این راز بر ما بباید گشاد
وگر سر بخواری بباید نهاد.
بخواری نگهبان ایرانیان
همی بود با دیو بسته میان .
چو خاقان چنین زینهاری شود
از آن برتری سوی خواری شود.
بخونست غرقه تن ریو نیز
از این بیش خواری چه باشد بنیز؟
بدین خواری بدین زاری بدین درد
مژه پر آب گرم و روی پرگرد.
ای درم از دست تو رسیده به پستی
زرّ ز بخشیدنت فتاده بخواری .
نه از خواری چنان بگذشت او را
ندارد کس چنان فرزند را خوار.
خواجه بر تو کرد خواری آن سلیم و سهل بود
خوار آن خواری که بر تو زین سپس غوغا کند.
نازی تو کنی بر ما وز ما نکشی نازی
خواری بکنی بر ما وز ما نکشی خواری .
در هوای من بسیار خواری خورده است من او را دست خواجه نخواهم داد. (تاریخ بیهقی ). باز دل خوش کردم که هر خواری که پیش آید بباید کشید از بهر بودلف . (تاریخ بیهقی ).
چه نیکو سخن گفت یاری بیاری
که تا کی کشیم از خُسُر ذل و خواری ؟
اگرچند خواری کندروزگار
شهان و بزرگان نباشند خوار.
خواری مکش و کبر مکن در ره دین رو
مؤمن نه مقصر بود ای پیر و نه خالی .
صلاح دین بود پرهیزکاری
طمعدین را کشد در خاک خواری .
ناگاه حکیم را دید دست و پای بسته وبر استرکره ای افکنده و او را بخواری می بردند. (اسکندرنامه نسخه ٔ سعید نفیسی ).
بر عزیزان کسی که خواری کرد
زود گردد ذلیل و درگذرد.
روزی چه طلب کنم بخواری
خود بی طلب و هوان ببینم .
وی خاک عزیز خود بخواری
تن را عوض از جفات جویم .
چو خسرو دیدکآن خواری بر او رفت
بکار خویشتن لختی فرورفت .
بصد زاری ز خاک راه برخاست
ز بس خواری شده با خاک ره راست .
می کشم خواری ّ رنگارنگ تو
آخر آید بوی یک رنگی پدید.
چو همسریش نبینم بناقصی ندهم
خلیفه زاده تحمل چرا کند خواری ؟
مکن گر مردمی ، بسیارخواری
که سگ زین می کشد بسیار خواری .
خواری بیند ز میزبان اضافت
مرد که ناخوانده شد بخوانی مهمان .
|| سستی . سهل انگاری . (یادداشت مؤلف ) :
بر بزرگان بزرگان جهان پهلو زدی
ابله آنکس کو بخواری جنگ با خارا کند.
|| سهولت . سراء. (یادداشت مؤلف ): الذین ینفقون فی السراء و الضراء. (قرآن 134/3)؛ آنانکه مال نفقه و هزینه کنند درخواری و دشخواری . (تفسیر ابوالفتوح رازی ). ای عجب در سرای دشخواری بتو خواری خواست در سرای خواری کی بتو دشخواری خواهد خواست . (ابوالفتوح رازی ). اگر نه آنستی که او ازجمله ٔ تسبیح کنندگان بودی و تنزیه گویندگان من در حال رخا و خواری . (تفسیر ابوالفتوح رازی ). || دشنام . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات ).
که این راز بر ما بباید گشاد
وگر سر بخواری بباید نهاد.
بخواری نگهبان ایرانیان
همی بود با دیو بسته میان .
چو خاقان چنین زینهاری شود
از آن برتری سوی خواری شود.
بخونست غرقه تن ریو نیز
از این بیش خواری چه باشد بنیز؟
بدین خواری بدین زاری بدین درد
مژه پر آب گرم و روی پرگرد.
ای درم از دست تو رسیده به پستی
زرّ ز بخشیدنت فتاده بخواری .
نه از خواری چنان بگذشت او را
ندارد کس چنان فرزند را خوار.
خواجه بر تو کرد خواری آن سلیم و سهل بود
خوار آن خواری که بر تو زین سپس غوغا کند.
نازی تو کنی بر ما وز ما نکشی نازی
خواری بکنی بر ما وز ما نکشی خواری .
در هوای من بسیار خواری خورده است من او را دست خواجه نخواهم داد. (تاریخ بیهقی ). باز دل خوش کردم که هر خواری که پیش آید بباید کشید از بهر بودلف . (تاریخ بیهقی ).
چه نیکو سخن گفت یاری بیاری
که تا کی کشیم از خُسُر ذل و خواری ؟
اگرچند خواری کندروزگار
شهان و بزرگان نباشند خوار.
خواری مکش و کبر مکن در ره دین رو
مؤمن نه مقصر بود ای پیر و نه خالی .
صلاح دین بود پرهیزکاری
طمعدین را کشد در خاک خواری .
ناگاه حکیم را دید دست و پای بسته وبر استرکره ای افکنده و او را بخواری می بردند. (اسکندرنامه نسخه ٔ سعید نفیسی ).
بر عزیزان کسی که خواری کرد
زود گردد ذلیل و درگذرد.
روزی چه طلب کنم بخواری
خود بی طلب و هوان ببینم .
وی خاک عزیز خود بخواری
تن را عوض از جفات جویم .
چو خسرو دیدکآن خواری بر او رفت
بکار خویشتن لختی فرورفت .
بصد زاری ز خاک راه برخاست
ز بس خواری شده با خاک ره راست .
می کشم خواری ّ رنگارنگ تو
آخر آید بوی یک رنگی پدید.
چو همسریش نبینم بناقصی ندهم
خلیفه زاده تحمل چرا کند خواری ؟
مکن گر مردمی ، بسیارخواری
که سگ زین می کشد بسیار خواری .
خواری بیند ز میزبان اضافت
مرد که ناخوانده شد بخوانی مهمان .
|| سستی . سهل انگاری . (یادداشت مؤلف ) :
بر بزرگان بزرگان جهان پهلو زدی
ابله آنکس کو بخواری جنگ با خارا کند.
|| سهولت . سراء. (یادداشت مؤلف ): الذین ینفقون فی السراء و الضراء. (قرآن 134/3)؛ آنانکه مال نفقه و هزینه کنند درخواری و دشخواری . (تفسیر ابوالفتوح رازی ). ای عجب در سرای دشخواری بتو خواری خواست در سرای خواری کی بتو دشخواری خواهد خواست . (ابوالفتوح رازی ). اگر نه آنستی که او ازجمله ٔ تسبیح کنندگان بودی و تنزیه گویندگان من در حال رخا و خواری . (تفسیر ابوالفتوح رازی ). || دشنام . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات ).