خوار داشتن
لغتنامه دهخدا
خوار داشتن . [ خوا / خا ت َ ](مص مرکب ) تحقیر کردن . بچیزی نشمردن . پست کردن . بچیزی نگرفتن . (یادداشت بخط مؤلف ). استخفاف . اذلال . (منتهی الارب ). تهاون . (تاج المصادر بیهقی ) :
سپهدار کیخسرو آن خوارداشت
خرد را بر اندیشه سالار داشت .
بدو گفت کای ژنده پیل ژیان
ز نیرو همی خوار داری روان .
التونتاش ... نصیحت هایی راست کرده بود و ایشان سخن او را خوار داشته . (تاریخ بیهقی ).
هر آن شاه کاو خوار دارد شهی
شود زود از او تخت شاهی تهی .
گر نخواهی که ترا خوار وزبون دارد
برتراز قدرش و مقدارش مگذارش .
مرد را خوار چه دارد تن خوشخوارش
چون ترا خوار کند چون نکنی خوارش .
هشدار مدارید خوار کسی را
مرغان همه راحقیر مشمر.
برانش ز پیش ای خردمند ازیرا
که هشیار مرمست را خوار دارد.
حکم کردیم بر بنی اسرائیل که اگر ایشان فساد کنند در زمین و پیغمبران ما را خوار دارند. (قصص الانبیاء). ملوک از سر گناهان درگذشتندی الا از کسی که فرمان را در وقت پیش نرفتی و خوار داشتی . (نوروزنامه ).
نقیبان را بفرمود آن جهاندار
ندارید اینچنین اندیشه را خوار.
همت از آنجا که نظرها کند
خوار مدارش که اثرها کند.
چه جرم دید خداوند سابق الانعام
که بنده در نظر خویش خوار میدارد.
من کانده تو کشیده باشم
اندوه زمانه خوار دارم .
|| قمع کردن . از بین بردن . (یادداشت بخط مؤلف ). || نرم گردانیدن . (یادداشت بخط مؤلف ).
سپهدار کیخسرو آن خوارداشت
خرد را بر اندیشه سالار داشت .
بدو گفت کای ژنده پیل ژیان
ز نیرو همی خوار داری روان .
التونتاش ... نصیحت هایی راست کرده بود و ایشان سخن او را خوار داشته . (تاریخ بیهقی ).
هر آن شاه کاو خوار دارد شهی
شود زود از او تخت شاهی تهی .
گر نخواهی که ترا خوار وزبون دارد
برتراز قدرش و مقدارش مگذارش .
مرد را خوار چه دارد تن خوشخوارش
چون ترا خوار کند چون نکنی خوارش .
هشدار مدارید خوار کسی را
مرغان همه راحقیر مشمر.
برانش ز پیش ای خردمند ازیرا
که هشیار مرمست را خوار دارد.
حکم کردیم بر بنی اسرائیل که اگر ایشان فساد کنند در زمین و پیغمبران ما را خوار دارند. (قصص الانبیاء). ملوک از سر گناهان درگذشتندی الا از کسی که فرمان را در وقت پیش نرفتی و خوار داشتی . (نوروزنامه ).
نقیبان را بفرمود آن جهاندار
ندارید اینچنین اندیشه را خوار.
همت از آنجا که نظرها کند
خوار مدارش که اثرها کند.
چه جرم دید خداوند سابق الانعام
که بنده در نظر خویش خوار میدارد.
من کانده تو کشیده باشم
اندوه زمانه خوار دارم .
|| قمع کردن . از بین بردن . (یادداشت بخط مؤلف ). || نرم گردانیدن . (یادداشت بخط مؤلف ).