خواب بستن
لغتنامه دهخدا
خواب بستن . [ خوا / خا ب َ ت َ ] (مص مرکب ) شوراندن خواب کسی و نگذاشتن او تا که به خواب رود. (از آنندراج ). به افسون کسی را خواب بند کردن تا همیشه بیدار باشد :
ز بسکه بی تو نشینم دو چشم حیرت باز
گمان برم که مگر بسته اند خواب مرا.
با چنین خوابها که من هستم
خواب خاقان نگر که چون بستم .
ز بسکه بی تو نشینم دو چشم حیرت باز
گمان برم که مگر بسته اند خواب مرا.
با چنین خوابها که من هستم
خواب خاقان نگر که چون بستم .