خنبک زدن
لغتنامه دهخدا
خنبک زدن . [ خُم ْ ب َ زَ دَ ] (مص مرکب ) دست زدن و اظهار فرح و سرور و مستی کردن و تنبک زدن . (ناظم الاطباء) :
خنبک زند چو بوزنه چنبگ زند چو خرس .
در تماشای دل بدگوهران
میزدی خنبک بر آن کوه گران .
گوید او محبوس خنب است این تنم
چون من اندر بزم خنبک می زنم .
|| مسخره کردن . تمسخر کردن :
پر ز سرتا پای زشتی و گناه
تسخر و خنبک زدن بر اهل راه .
چون ملائک مانع آن می شدند
بر ملائک خفیه خنبک می زدند.
|| دمبک زدن . تنبک زدن . (ناظم الاطباء).
خنبک زند چو بوزنه چنبگ زند چو خرس .
در تماشای دل بدگوهران
میزدی خنبک بر آن کوه گران .
گوید او محبوس خنب است این تنم
چون من اندر بزم خنبک می زنم .
|| مسخره کردن . تمسخر کردن :
پر ز سرتا پای زشتی و گناه
تسخر و خنبک زدن بر اهل راه .
چون ملائک مانع آن می شدند
بر ملائک خفیه خنبک می زدند.
|| دمبک زدن . تنبک زدن . (ناظم الاطباء).