خمیازه
لغتنامه دهخدا
خمیازه . [ خ َم ْ زَ/ زِ ] (اِ) فاژه . دهن دره . دهان دره . باسک . پاسک . آسا. تثاوب . خمیاز. بازشدن تشنجی و طبیعی دهان بطوری مخصوص با غلبه خواب یا ماندگی ، بیاستو. آسا. فنجا. ثوباء. هاک . خامیاز. (یادداشت بخط مؤلف ) :
وداع غنچه دل را نیست جز تعلیم مخموری
گرفت از رفتن دل ساغر خمیازه آغوشم .
ای در غم خال تو دو عالم هندو
صحراگرد خیال چشمت آهو
مخمور گرفتاری گیسوی ترا
خمیازه دهد چو شانه از هر بن مو.
آغوش ز خمیازه ٔ زخم تو ببندم
گر بخیه خورد چاک دل از موی میانت .
چند از حسرت دیدار تو خمیازه کشم
دیده ای کو که بروی تو نظر تازه کنم .
زند فریاد ناوک در هوای شصت صاف او
کمان خمیازه ٔ حسرت کشد بر زور بازویش .
زاهد بیا بباغ اگر می نمیکشی
خمیازه ای بر آب و علف میتوان کشید.
شیشه های فلک از باده تهی گردیده ست
کنم ازجرعه ٔ خورد چاره ٔ خمیازه ٔ صبح .
قربانیان مسلخ شوق شهادتیم
خمیازه بر توجه قصاب می کشم .
دلی دارم که در آغوش مرهم زخم ناسورش
نمک میریزد و خمیازه بر خمیازه میریزد.
گل خمیازه ٔما رنگین است
چشم بر لاله عذاری داریم .
مستی و خمیازه بر خون دل ما می کشی
صد خم می داری و حسرت بمینا می کشی .
چون گل از خمیازه ٔ آغوش میریزد بهم
هر که آن سرو خرامان را تماشا می کند.
خمیازه ٔ گل وقت سحر بی سببی نیست
غفلت نکنم در خم آن طرف کلاه است .
- امثال :
خمیازه خمیازه آرد :
مگو پوچ تا نشنوی حرف پوچ
که خمیازه خمیازه می آورد.
وداع غنچه دل را نیست جز تعلیم مخموری
گرفت از رفتن دل ساغر خمیازه آغوشم .
ای در غم خال تو دو عالم هندو
صحراگرد خیال چشمت آهو
مخمور گرفتاری گیسوی ترا
خمیازه دهد چو شانه از هر بن مو.
آغوش ز خمیازه ٔ زخم تو ببندم
گر بخیه خورد چاک دل از موی میانت .
چند از حسرت دیدار تو خمیازه کشم
دیده ای کو که بروی تو نظر تازه کنم .
زند فریاد ناوک در هوای شصت صاف او
کمان خمیازه ٔ حسرت کشد بر زور بازویش .
زاهد بیا بباغ اگر می نمیکشی
خمیازه ای بر آب و علف میتوان کشید.
شیشه های فلک از باده تهی گردیده ست
کنم ازجرعه ٔ خورد چاره ٔ خمیازه ٔ صبح .
قربانیان مسلخ شوق شهادتیم
خمیازه بر توجه قصاب می کشم .
دلی دارم که در آغوش مرهم زخم ناسورش
نمک میریزد و خمیازه بر خمیازه میریزد.
گل خمیازه ٔما رنگین است
چشم بر لاله عذاری داریم .
مستی و خمیازه بر خون دل ما می کشی
صد خم می داری و حسرت بمینا می کشی .
چون گل از خمیازه ٔ آغوش میریزد بهم
هر که آن سرو خرامان را تماشا می کند.
خمیازه ٔ گل وقت سحر بی سببی نیست
غفلت نکنم در خم آن طرف کلاه است .
- امثال :
خمیازه خمیازه آرد :
مگو پوچ تا نشنوی حرف پوچ
که خمیازه خمیازه می آورد.