خمک
لغتنامه دهخدا
خمک . [ خ ُم ْ م َ ] (اِ) خنبک . (ناظم الاطباء) (برهان قاطع) (جهانگیری ). || صدای دست بر دست زدن با اصول و ضرب گرفتن مطابق ساز. (ناظم الاطباء) (برهان قاطع) :
درآمد بشورش دم گاودم
بخمک زدن خام روئینه خم .
|| (اِ مصغر) دف کوچکی که دو چیز آن رویین و یا از برنج باشد. || خم کوچک . (ناظم الاطباء).
درآمد بشورش دم گاودم
بخمک زدن خام روئینه خم .
|| (اِ مصغر) دف کوچکی که دو چیز آن رویین و یا از برنج باشد. || خم کوچک . (ناظم الاطباء).