خمستان
لغتنامه دهخدا
خمستان . [ خ ُ م ِ / خ ُ س ِ ] (اِ مرکب ) خانه ٔ خمار که آنجا خمها بزمین فروبرده باشند و آن را خمخانه و خمکده نیزگویند. (شرفنامه ٔ منیری ) (از آنندراج ) :
ای شرابی به خمستان رو و بردار کلید
در او بازکن و رو بر آن خم نبیذ.
بر غوره چهار مه کنم صبر
تا باده به خمستان ببینم .
لعل تاج خسروان بربودمی
بر سفال خمستان افشاندمی .
عاشقی توبه شکسته همچو من
از طواف خمستان آمد برون .
|| کوره و داش سفال و خشت پزی . (ناظم الاطباء).
ای شرابی به خمستان رو و بردار کلید
در او بازکن و رو بر آن خم نبیذ.
بر غوره چهار مه کنم صبر
تا باده به خمستان ببینم .
لعل تاج خسروان بربودمی
بر سفال خمستان افشاندمی .
عاشقی توبه شکسته همچو من
از طواف خمستان آمد برون .
|| کوره و داش سفال و خشت پزی . (ناظم الاطباء).