خلیل
لغتنامه دهخدا
خلیل . [ خ َ ] (اِخ ) لقب حضرت ابراهیم پیغمبر است و او را خلیل الرحمن و خلیل اﷲ نیز می گویند :
در امان ایزدی از غرق و حرق روزگار
همچو در آتش خلیل و همچو در دریاحکیم .
ملوک شرق و سلاطین چین بدو نازند
چو از خلیل و صهیب اهل شام و اهل حجاز.
کمان گروهه ٔ گبران ندارد آن مهره
که چار مرغ خلیل اندرآورد ز هوا.
حق کرد خلیل را اشارت
تا کرد بنا بسان کعبه .
خلیل از خیلتاشان سپاهش
کلیم از چاوشان بارگاهش .
گلستان کند آتشی بر خلیل
گروهی به آتش برد زآب نیل .
دگر بروی کسم دیده باز می نشود
خلیل من همه بتهای آذری بشکست .
بتولای تو در آتش محنت چوخلیل
گوییادر چمن لاله و ریحان بودم .
مرا چون خلیل آتشی در دلست
که پنداری این شعله بر من گلست .
یا رب این آتش که بر جان منست
سرد کن زآنسان که کردی بر خلیل .
- خلیل الرحمن ؛ نام حضرت ابراهیم پیغمبر.
- خلیل اﷲ ؛ نام حضرت ابراهیم پیغمبر.
در امان ایزدی از غرق و حرق روزگار
همچو در آتش خلیل و همچو در دریاحکیم .
ملوک شرق و سلاطین چین بدو نازند
چو از خلیل و صهیب اهل شام و اهل حجاز.
کمان گروهه ٔ گبران ندارد آن مهره
که چار مرغ خلیل اندرآورد ز هوا.
حق کرد خلیل را اشارت
تا کرد بنا بسان کعبه .
خلیل از خیلتاشان سپاهش
کلیم از چاوشان بارگاهش .
گلستان کند آتشی بر خلیل
گروهی به آتش برد زآب نیل .
دگر بروی کسم دیده باز می نشود
خلیل من همه بتهای آذری بشکست .
بتولای تو در آتش محنت چوخلیل
گوییادر چمن لاله و ریحان بودم .
مرا چون خلیل آتشی در دلست
که پنداری این شعله بر من گلست .
یا رب این آتش که بر جان منست
سرد کن زآنسان که کردی بر خلیل .
- خلیل الرحمن ؛ نام حضرت ابراهیم پیغمبر.
- خلیل اﷲ ؛ نام حضرت ابراهیم پیغمبر.