خلوتگه
لغتنامه دهخدا
خلوتگه . [ خ َل ْ وَ گ َه ْ ] (اِ مرکب ) محل خلوت . محل انزوا برای عبادت و ریاضت و تقرب به معبود. خلوتگاه :
چو دانست کو هست خلوتگرای
پیاده به خلوتگهش کرد رای .
کجا زاهدی خلوتی یافتی
به خلوتگهش زود بشتافتی .
زهد من با تو چه سنجد که به یغمای دلم
مست و آشفته به خلوتگه راز آمده ای .
درودی چو نور دل پارسایان
بدان شمع خلوتگه پارسایی .
|| محل آسایش . (ناظم الاطباء) :
چو لختی سخن گفت از آن در که بود
به خلوتگه خویش رغبت نمود.
چو خلوتگهش آنچنان ساختند
از او زحمت خویش پرداختند.
به خلوتگه خسروش تاختند
ز نظارگان پرده پرداختند.
|| جای تنهایی . جایی که غیر را در آن راه نیست . (یادداشت بخط مؤلف ).
- خلوتگه خورشید ؛ آسمان چهارم . فلک چهارم . بدانجهت که گویند عیسی را بچرخ چهارم بردند.
- || کنایه از عالیترین مقام تقرب :
کمتر از ذره نه ای پست مشو مهر بورز
تا بخلوتگه خورشید رسی چرخ زنان .
- خلوتگه عرش ؛ کنایه از پیشگاه احدیت است :
پرواز پری گرفت پایت
خلوتگه عرش گشت جایت .
چو دانست کو هست خلوتگرای
پیاده به خلوتگهش کرد رای .
کجا زاهدی خلوتی یافتی
به خلوتگهش زود بشتافتی .
زهد من با تو چه سنجد که به یغمای دلم
مست و آشفته به خلوتگه راز آمده ای .
درودی چو نور دل پارسایان
بدان شمع خلوتگه پارسایی .
|| محل آسایش . (ناظم الاطباء) :
چو لختی سخن گفت از آن در که بود
به خلوتگه خویش رغبت نمود.
چو خلوتگهش آنچنان ساختند
از او زحمت خویش پرداختند.
به خلوتگه خسروش تاختند
ز نظارگان پرده پرداختند.
|| جای تنهایی . جایی که غیر را در آن راه نیست . (یادداشت بخط مؤلف ).
- خلوتگه خورشید ؛ آسمان چهارم . فلک چهارم . بدانجهت که گویند عیسی را بچرخ چهارم بردند.
- || کنایه از عالیترین مقام تقرب :
کمتر از ذره نه ای پست مشو مهر بورز
تا بخلوتگه خورشید رسی چرخ زنان .
- خلوتگه عرش ؛ کنایه از پیشگاه احدیت است :
پرواز پری گرفت پایت
خلوتگه عرش گشت جایت .