خلم
لغتنامه دهخدا
خلم . [ خ ُ / خ ِ ] (اِ) مخاط و رطوبت غلیظ که از بینی آدمی و دیگر حیوانات برآید. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) :
دو جوی روان در دهانش ز خلم .
زآن خلم و زآن بفج چکان بر بر و بر روی .
همان کز سگ زاهدی دیدمی
همی بینم از خیل و خلم و خدو.
عدو را خیال سر تیغ تو
ز بینی کند مغز بیرون چو خلم .
دو جوی روان در دهانش ز خلم .
زآن خلم و زآن بفج چکان بر بر و بر روی .
همان کز سگ زاهدی دیدمی
همی بینم از خیل و خلم و خدو.
عدو را خیال سر تیغ تو
ز بینی کند مغز بیرون چو خلم .