خلخی
لغتنامه دهخدا
خلخی . [خ َل ْ ل ُ ] (ص نسبی ) مردم منسوب به خلخ :
خلخیان خواهی جماش چمش
گردسرین خواهی وبارک میان .
جدا کردازو خلخی صدهزار
جهان آزموده نبرده سوار.
بگرد آمدش خلخی صدهزار
گزیده سواران خنجرگذار.
دست ناکرده چند گونه کنیز
خلخی دارد و خطائی نیز.
خلخیان خواهی جماش چمش
گردسرین خواهی وبارک میان .
جدا کردازو خلخی صدهزار
جهان آزموده نبرده سوار.
بگرد آمدش خلخی صدهزار
گزیده سواران خنجرگذار.
دست ناکرده چند گونه کنیز
خلخی دارد و خطائی نیز.