خلاشمه
لغتنامه دهخدا
خلاشمه . [ خ َ / خ ِ م َ / م ِ ] (اِ) علتی است در مابین بینی و گلو بسبب تخمه بهم میرسد. (برهان قاطع) :
آن کسی را که دل بود نالان
او علاج خلاشمه نکند.
|| جراحت و ریش گلو. (ناظم الاطباء).
ریشش ز بس فرخج ز گردن برون رسید
گویی خلاشمه است بگردن برآمده .
آن کسی را که دل بود نالان
او علاج خلاشمه نکند.
|| جراحت و ریش گلو. (ناظم الاطباء).
ریشش ز بس فرخج ز گردن برون رسید
گویی خلاشمه است بگردن برآمده .