خطر کردن
لغتنامه دهخدا
خطر کردن . [ خ َ طَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تهور کردن . خود را بخطر افکندن . (یادداشت بخط مؤلف ) :
مهتری گر بکام شیر در است
رو خطر کن ز کام شیر بجوی .
روزیش خطر کردم و نانش بشکستم
بشکست مرا دست و برون کرد ز خیری .
در عشق تو جز بجان خطر می نکنم
گرمن زاغم چرا حذر می نکنم .
|| کارهای سخت و پرآفت کردن : در خدمت وی ، گرم و سرد بسیار چشید و رنجها دید و خطرهای بزرگ کرد. (تاریخ بیهقی ).
مهتری گر بکام شیر در است
رو خطر کن ز کام شیر بجوی .
روزیش خطر کردم و نانش بشکستم
بشکست مرا دست و برون کرد ز خیری .
در عشق تو جز بجان خطر می نکنم
گرمن زاغم چرا حذر می نکنم .
|| کارهای سخت و پرآفت کردن : در خدمت وی ، گرم و سرد بسیار چشید و رنجها دید و خطرهای بزرگ کرد. (تاریخ بیهقی ).