خط بسر خویش دادن
لغتنامه دهخدا
خط بسر خویش دادن . [ خ َ ب ِ س َ رِ خوی / خی دَ ] (مص مرکب ) کنایه از حجت به قتل خویش دادن . (آنندراج ) :
از بحر گفت بخامه نمها دادند
جانی بورقها ز رقمها دادند
تا بر خط دیگران دگر سر ننهند
خطی بسر خویش قلمها دادند.
از بحر گفت بخامه نمها دادند
جانی بورقها ز رقمها دادند
تا بر خط دیگران دگر سر ننهند
خطی بسر خویش قلمها دادند.