خضر
لغتنامه دهخدا
خضر. [ خ ِ ] (اِخ ) نام پیغمبری که صاحب موسی علیه السلام بود و نام اصلی آنرا تالیا گفته اند و پارسیان ایلیا یوهن می گویند. قال فی المعیار: خضر (بالکسر) صاحب موسی علیه السلام سمی لانه کان لایجلس علی خشبة یابسة و لا ارض بیضاء الا اخضرت و کان اسمه تالیا. او را خضارن نیز می گویند. (ناظم الاطباء). لقب پیغمبر که «ارمیا» نام داشت و در نبوت او اختلاف است ، نزد بعضی نبی است و نزد بعضی ولی . (از غیاث اللغات ). نام پیغامبری که خداوند تعالی موسی علیه السلام را به تعلم در نزد او فرستاد و موسی بر کرده های او انکار آورد. خضر حکمت اعمال خود بدو نمود و از او جدایی جست و خضر تا قیامت زنده باشد و مسافران خشکی را یاری دهد، چنانکه الیاس مسافران دریا را و معروفست که خضر آب حیوان را خورده و همیشه زنده می باشد. (یادداشت بخط مؤلف ). معروفست که اسکندر ذوالقرنین قصد این آب کرد، ولی موفق بخوردن آن نشد اما خضر بر آن آب دست یافت و طبق قول شهنامه ، اسکندر بقصد آب حیوان حرکت کرده در ظلمات گم شد و خضر که رای زن او در این سفر بود به آب حیات دست یافت و از آن آب بخورد و تن بشست و زندگانی جاویدان یافت :
در حریم کعبه جان محرمان الیاس دار
علم خضر و چشمه ٔ ماهی بریان دیده اند.
تا بر سر تو چشمه ٔ خضر است سایبان .
بودم در این که خضر درآمد ز راه و گفت
عید است و نورهان شده ملک سکندرش .
ثابت این راه مقیمی بود
همسفر خضر کلیمی بود.
بصحرائی شدند از صحن ایوان
بسرسبزی چو خضر از آب حیوان .
گرت باید ای دل که تا آبروی
میان بزرگانت باقی بود
چو خضر پیمبر که کشتی شکست
وزو دست جبار ظالم ببست .
چگویم آن خط سبز و دهان شیرینت
بجز خضر نتوان گفت و چشمه ٔ حیوان .
خضری چو کلک سعدی همه روز در سیاحت
نه عجب که آب حیوان بدرآید از سیاهی .
مخور نان اگر حاتمت نان دهد
مخواه آب اگر خضر ساقی بود.
مگر خضر مبارک پی درآید
ز یمن همتش کاری گشاید.
مگر خضر مبارک پی تواند
که این تنها بدان تنها رساند.
آبی که خضر حیات از او یافت
در میکده جو که جام دارد.
- آب خضر ؛ آب حیوان . آب حیات :
خاکپایش ز آب خضر و باد عیسی بهتر است
قیمت یاقوت حمرا برنتابد بیش ازین .
چون ز آب خضر جام سکندر کشد ببزم
گنج سکندر از پی یغمابرافکند.
- خضر راه کسی شدن ؛ راهنما شدن چه خضر، راهنمای اسکندر بود برای دست یافتن به آب حیات :
گذار بر ظلماتست خضر راهی کو
مباد کآتش محرومی آب ما ببرد.
- عمر خضر ؛ عمری که مرگ ندارد زیرا می گویند که خضر همیشه زنده است چون آب حیوان خورده :
ببین که کوکبه عمر خضروار گذشت .
در کشاف اصطلاحات فنون آمده : خضر نام پیمبریست علیه السلام و نزد صوفیه کنایت از بسط و «الیاس » کنایت از قبض است . کذا فی کشف اللغات . و در اصطلاحات الصوفیه کمال الدین ابوالغنائم آمده که خضر، کنایت از بسط و الیاس ، کنایت از قبض است ؛ اما بودن خضر علیه السلام یک فرد انسانی و از زمان موسی الی یومنا هذاباقی در این جهان یا بودن او وجودی روحانی که هر زمان اراده کند برای ارشاد خلق بصورت آدمی درآید نزد من محقق نیست ، بلکه گاهی برحسب معنی تمثل جوید بصفتی که غالب در اوست ، سپس برطرف شود و معنی آن عبارت از روح آن شخص یا عبارت از روح القدس می باشد. در تعریفات جرجانی آمده : یعبر بخضر عن البسط فان قواه المزاجیةمبسوطة الی عالم الشهاده و الغیب و کذالک قواه الروحانیه . از تعاریف فوق برمی آید که خضر، کنایت از بسط است در مقابل قبض و چنانکه دیده شد «الیاس » که نام پیغمبر دیگریست ، کنایت از قبض می باشد.
در حریم کعبه جان محرمان الیاس دار
علم خضر و چشمه ٔ ماهی بریان دیده اند.
تا بر سر تو چشمه ٔ خضر است سایبان .
بودم در این که خضر درآمد ز راه و گفت
عید است و نورهان شده ملک سکندرش .
ثابت این راه مقیمی بود
همسفر خضر کلیمی بود.
بصحرائی شدند از صحن ایوان
بسرسبزی چو خضر از آب حیوان .
گرت باید ای دل که تا آبروی
میان بزرگانت باقی بود
چو خضر پیمبر که کشتی شکست
وزو دست جبار ظالم ببست .
چگویم آن خط سبز و دهان شیرینت
بجز خضر نتوان گفت و چشمه ٔ حیوان .
خضری چو کلک سعدی همه روز در سیاحت
نه عجب که آب حیوان بدرآید از سیاهی .
مخور نان اگر حاتمت نان دهد
مخواه آب اگر خضر ساقی بود.
مگر خضر مبارک پی درآید
ز یمن همتش کاری گشاید.
مگر خضر مبارک پی تواند
که این تنها بدان تنها رساند.
آبی که خضر حیات از او یافت
در میکده جو که جام دارد.
- آب خضر ؛ آب حیوان . آب حیات :
خاکپایش ز آب خضر و باد عیسی بهتر است
قیمت یاقوت حمرا برنتابد بیش ازین .
چون ز آب خضر جام سکندر کشد ببزم
گنج سکندر از پی یغمابرافکند.
- خضر راه کسی شدن ؛ راهنما شدن چه خضر، راهنمای اسکندر بود برای دست یافتن به آب حیات :
گذار بر ظلماتست خضر راهی کو
مباد کآتش محرومی آب ما ببرد.
- عمر خضر ؛ عمری که مرگ ندارد زیرا می گویند که خضر همیشه زنده است چون آب حیوان خورده :
ببین که کوکبه عمر خضروار گذشت .
در کشاف اصطلاحات فنون آمده : خضر نام پیمبریست علیه السلام و نزد صوفیه کنایت از بسط و «الیاس » کنایت از قبض است . کذا فی کشف اللغات . و در اصطلاحات الصوفیه کمال الدین ابوالغنائم آمده که خضر، کنایت از بسط و الیاس ، کنایت از قبض است ؛ اما بودن خضر علیه السلام یک فرد انسانی و از زمان موسی الی یومنا هذاباقی در این جهان یا بودن او وجودی روحانی که هر زمان اراده کند برای ارشاد خلق بصورت آدمی درآید نزد من محقق نیست ، بلکه گاهی برحسب معنی تمثل جوید بصفتی که غالب در اوست ، سپس برطرف شود و معنی آن عبارت از روح آن شخص یا عبارت از روح القدس می باشد. در تعریفات جرجانی آمده : یعبر بخضر عن البسط فان قواه المزاجیةمبسوطة الی عالم الشهاده و الغیب و کذالک قواه الروحانیه . از تعاریف فوق برمی آید که خضر، کنایت از بسط است در مقابل قبض و چنانکه دیده شد «الیاس » که نام پیغمبر دیگریست ، کنایت از قبض می باشد.