خشو
لغتنامه دهخدا
خشو. [ خ ُ ] (اِ) مادر شوی .(از شرفنامه ٔ منیری ). || مادرزن که خوش وخوشدامن نیز گویندش . (شرفنامه ٔ منیری ) :
بدسگال تو و مخالف تو
خشوی جنگجوی را داماد.
با وی همیشه خسرو سلطان محترم
تا احترام دارد داماد را خشو.
بدسگال تو و مخالف تو
خشوی جنگجوی را داماد.
با وی همیشه خسرو سلطان محترم
تا احترام دارد داماد را خشو.