خش
لغتنامه دهخدا
خش . [ خ ُ ] (اِ) مادرزن . (برهان قاطع). خَشامَن . رجوع به خشامن شود :
تازیانه دوتا چو ... خسر
موش اندرشکسته چون ... خش .
دست خوش زمانه برکنده و شخوده
روی از طپانچه زن ریش از کشیدن خش .
|| مادرشوهر. (برهان قاطع). خَشامَن . رجوع به خشامن شود. || (ص ) نوعی کتابت برای کلمه ٔ خوش است یعنی خوب . نیک . خوش . || خشک . (ناظم الاطباء).
تازیانه دوتا چو ... خسر
موش اندرشکسته چون ... خش .
دست خوش زمانه برکنده و شخوده
روی از طپانچه زن ریش از کشیدن خش .
|| مادرشوهر. (برهان قاطع). خَشامَن . رجوع به خشامن شود. || (ص ) نوعی کتابت برای کلمه ٔ خوش است یعنی خوب . نیک . خوش . || خشک . (ناظم الاطباء).