خستو شدن
لغتنامه دهخدا
خستو شدن . [ خ ُ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) معترف شدن . اقرار کردن . اذعان کردن . (یادداشت بخط مؤلف ) :
بزرگان دانا بیکسو شدند
بنادانی خویش خستو شدند.
همه حکمای هند جمع شدند نتوانستند شناخت که آن بازی بر چه سان است و بر دانش او خستو شدند. (مجمل التواریخ و القصص ). || ایمان آوردن . مؤمن شدن . (یادداشت بخط مؤلف ).
بزرگان دانا بیکسو شدند
بنادانی خویش خستو شدند.
همه حکمای هند جمع شدند نتوانستند شناخت که آن بازی بر چه سان است و بر دانش او خستو شدند. (مجمل التواریخ و القصص ). || ایمان آوردن . مؤمن شدن . (یادداشت بخط مؤلف ).