خریدار
لغتنامه دهخدا
خریدار. [ خ َ ] (نف ) خریدکننده . مشتری . (ناظم الاطباء). خَرَندَه ، بایع، بَیِّع. (یادداشت بخط مؤلف ) :
ای خریدار من ترا بدو چیز.
ز هر سو فراوان خریدار خاست
بدان کلبه بر تیزبازار خاست .
فروشنده ام هم خریدار نیز
فروشم بخرم ز هر گونه چیز.
مده در بهای جهان عمر کوته
که جز تو جهان خود خریدار دارد.
تو گرد چون و چرا گرهمی نیاری گشت
چرا و چون ترا ما بجان خریداریم .
یار تو باید که بخرد ترا
هم تو خودی خیره خریدار خویش .
خریدار دارم بسی از تو من به
چرا خدمت تو کنم رایگانی .
هوی بمن بر دلال معصیت گشته ست
از آنکه خواجه ٔ بازار فسق و عصیانم
گنه بمن بر دلال وار عرضه کند
بدان سبب که خریدار آب دندانم .
بکاه برگی برگ جهان نخواهم جست
چنان که نیست به یک جو جهان خریدارم .
چو نقدی را دو کس باشد خریدار
بهای نقد بیش آید پدیدار.
خریدار دُر گر چه باشد بسی
سفالینه را هم ستاند کسی .
تو با این مردم کوته نظر در چاه کنعانی
به مصر آ تا پدید آیند یوسف را خریداران .
معرفت نیست در این قوم خدا را مددی
تا برم گوهر خود را بخریدار دگر.
شیر مردان در کعبه مرا نپذیرند
که سگان در دیرند خریدار مرا.
اولین کس که خریدار تو شد من بودم
مایه ٔ گرمی بازار تو شد من بودم .
- امثال :
یک یوسف مصری و صد خریدار . (از مجموعه ٔ امثال چ هند).
|| طالب .موافق بسیار. مشتاق . علاقه مند. خواهنده . (یادداشت بخط مؤلف ) :
کجا مردم در این اقلیم هموار
بوند آن لفظ پیشین را خریدار.
که این ترک زاده سزاوار نیست
کس او را به شاهی خریدار نیست .
خریدارم این رأی و پند ترا
سخن گفتن سودمند ترا.
خریدارم او را بتخت و کلاه
بفرمان یزدان به گنج و سپاه .
دستور ملک صاحب ابوالقاسم احمد
آن حمد و ثنا را به دل و دیده خریدار.
پشت اهل ادب است او و خریدار ادب
زین همی تیز شود اهل ادب را بازار.
از بارخدایان و بزرگان جهان ادبست
هم شعرشناسنده و هم علم خریدار.
چشم بدان دور باد از آن شه کانشه
سخت ادب پرور است و علم خریدار.
محمود و محمد ملکانند و شهانند
این خوی چنین را بدل و دیده خریدار.
حق است سخنهاش اگر زی تو محال است
بی شک خریدار خرافات و محالی .
این جهان پیرزنی سخت فریبنده ست
نشود مرد خردمند خریدارش .
مرد خرد را بعلم یاری ده
که خرد علم را خریدار است .
ماه را با نور رویش بیش مقداری نماند
مشک را با بوی زلفش بس خریداری نماند.
باد در سبلت نااهل مدم
گرچه نااهل خریدار دم است .
مرا ظن بود کز من برنگردی
خریدار بتی دیگر نگردی .
ناز بر آن کس که خریدار تست .
شهری است پرکرشمه و خوبان ز شش جهت
چیزیم نیست ورنه خریدار هر ششم .
بنده ٔ طالع خویشم که در این قحط وفا
عشق آن لولی سرمست خریدار من است .
و از درختان میوه ها پدید می آید و همه بزیر می ریزند و خشک میشوند و هیچ خریدار نباشد. (قصص الانبیاء).
ای خریدار من ترا بدو چیز.
ز هر سو فراوان خریدار خاست
بدان کلبه بر تیزبازار خاست .
فروشنده ام هم خریدار نیز
فروشم بخرم ز هر گونه چیز.
مده در بهای جهان عمر کوته
که جز تو جهان خود خریدار دارد.
تو گرد چون و چرا گرهمی نیاری گشت
چرا و چون ترا ما بجان خریداریم .
یار تو باید که بخرد ترا
هم تو خودی خیره خریدار خویش .
خریدار دارم بسی از تو من به
چرا خدمت تو کنم رایگانی .
هوی بمن بر دلال معصیت گشته ست
از آنکه خواجه ٔ بازار فسق و عصیانم
گنه بمن بر دلال وار عرضه کند
بدان سبب که خریدار آب دندانم .
بکاه برگی برگ جهان نخواهم جست
چنان که نیست به یک جو جهان خریدارم .
چو نقدی را دو کس باشد خریدار
بهای نقد بیش آید پدیدار.
خریدار دُر گر چه باشد بسی
سفالینه را هم ستاند کسی .
تو با این مردم کوته نظر در چاه کنعانی
به مصر آ تا پدید آیند یوسف را خریداران .
معرفت نیست در این قوم خدا را مددی
تا برم گوهر خود را بخریدار دگر.
شیر مردان در کعبه مرا نپذیرند
که سگان در دیرند خریدار مرا.
اولین کس که خریدار تو شد من بودم
مایه ٔ گرمی بازار تو شد من بودم .
- امثال :
یک یوسف مصری و صد خریدار . (از مجموعه ٔ امثال چ هند).
|| طالب .موافق بسیار. مشتاق . علاقه مند. خواهنده . (یادداشت بخط مؤلف ) :
کجا مردم در این اقلیم هموار
بوند آن لفظ پیشین را خریدار.
که این ترک زاده سزاوار نیست
کس او را به شاهی خریدار نیست .
خریدارم این رأی و پند ترا
سخن گفتن سودمند ترا.
خریدارم او را بتخت و کلاه
بفرمان یزدان به گنج و سپاه .
دستور ملک صاحب ابوالقاسم احمد
آن حمد و ثنا را به دل و دیده خریدار.
پشت اهل ادب است او و خریدار ادب
زین همی تیز شود اهل ادب را بازار.
از بارخدایان و بزرگان جهان ادبست
هم شعرشناسنده و هم علم خریدار.
چشم بدان دور باد از آن شه کانشه
سخت ادب پرور است و علم خریدار.
محمود و محمد ملکانند و شهانند
این خوی چنین را بدل و دیده خریدار.
حق است سخنهاش اگر زی تو محال است
بی شک خریدار خرافات و محالی .
این جهان پیرزنی سخت فریبنده ست
نشود مرد خردمند خریدارش .
مرد خرد را بعلم یاری ده
که خرد علم را خریدار است .
ماه را با نور رویش بیش مقداری نماند
مشک را با بوی زلفش بس خریداری نماند.
باد در سبلت نااهل مدم
گرچه نااهل خریدار دم است .
مرا ظن بود کز من برنگردی
خریدار بتی دیگر نگردی .
ناز بر آن کس که خریدار تست .
شهری است پرکرشمه و خوبان ز شش جهت
چیزیم نیست ورنه خریدار هر ششم .
بنده ٔ طالع خویشم که در این قحط وفا
عشق آن لولی سرمست خریدار من است .
و از درختان میوه ها پدید می آید و همه بزیر می ریزند و خشک میشوند و هیچ خریدار نباشد. (قصص الانبیاء).