خرمهره
لغتنامه دهخدا
خرمهره . [ خ َ م ُ رَ / رِ ] (اِ مرکب ) سفیدمهره باشد که نوعی از بوق است و آنرا در حمامها و آسیاها و بازیگاهها و بتخانه ها و بعضی مصافها می نوازند. (از برهان قاطع) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء).بعربی آنرا ناقوس و بهندی سنگه نامند. (غیاث اللغات ) (آنندراج ) :
ز فریاد خرمهره و گاودم
علی اللَّه برآمد ز روئینه خم .
برآورد خرمهره آواز شیر
دماغ از دم گاودم گشت سیر.
ز خرمهره ها مغز پرداخته
زمین کوه از سر برانداخته .
|| خرمک . مهره های بزرگ کم قیمت که بر گردن خر بندند. (از ناظم الاطباء) (برهان قاطع) (از انجمن آرای ناصری ). خرز. پل چی . (یادداشت بخط مؤلف ) :
ببین باری که تا ایشان چه گفتند
بدل یاقوت یا خرمهره سفتند.
دُر بخرمهره کجا ماند و دریا بغدیر؟
خار با خرما بگاه طعم کس کی کرد جفت
لعل با خرمهره اندر عقد کس کی کرد یار؟
در چنین جوی ورنه پیش دکان
تو و خرمهره ای و تائی نان .
بند سخن تازه کرد وآنچه کهن داشت سست
کآن همه خر مهره بود وین همه درّ ثمین .
گاو که خرمهره بدو درکشند
چونکه بیفتد همه خنجر کشند.
چه خوش گفت خرمهره ای در گلی
چو برداشتش پرطمع جاهلی ...
این چه ارزد دو سه خرمهره که در سله ٔ اوست
خاصه اکنون که بدریای گهر بازآمد.
کسی کو می تواند لعل و در سفت
چرا ریزد برون خرمهره در گفت ؟
تو گوهر بین و از خرمهره بگذر
ز طرزی کآن نگردد شهره بگذر.
آه آه از دست صرافان گوهرناشناس
هر زمان خرمهره را با دُر برابر می کنند.
|| خال سفیدی که در چشم مردم افتد و بسبب آن نابینا شود. (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء).
ز فریاد خرمهره و گاودم
علی اللَّه برآمد ز روئینه خم .
برآورد خرمهره آواز شیر
دماغ از دم گاودم گشت سیر.
ز خرمهره ها مغز پرداخته
زمین کوه از سر برانداخته .
|| خرمک . مهره های بزرگ کم قیمت که بر گردن خر بندند. (از ناظم الاطباء) (برهان قاطع) (از انجمن آرای ناصری ). خرز. پل چی . (یادداشت بخط مؤلف ) :
ببین باری که تا ایشان چه گفتند
بدل یاقوت یا خرمهره سفتند.
دُر بخرمهره کجا ماند و دریا بغدیر؟
خار با خرما بگاه طعم کس کی کرد جفت
لعل با خرمهره اندر عقد کس کی کرد یار؟
در چنین جوی ورنه پیش دکان
تو و خرمهره ای و تائی نان .
بند سخن تازه کرد وآنچه کهن داشت سست
کآن همه خر مهره بود وین همه درّ ثمین .
گاو که خرمهره بدو درکشند
چونکه بیفتد همه خنجر کشند.
چه خوش گفت خرمهره ای در گلی
چو برداشتش پرطمع جاهلی ...
این چه ارزد دو سه خرمهره که در سله ٔ اوست
خاصه اکنون که بدریای گهر بازآمد.
کسی کو می تواند لعل و در سفت
چرا ریزد برون خرمهره در گفت ؟
تو گوهر بین و از خرمهره بگذر
ز طرزی کآن نگردد شهره بگذر.
آه آه از دست صرافان گوهرناشناس
هر زمان خرمهره را با دُر برابر می کنند.
|| خال سفیدی که در چشم مردم افتد و بسبب آن نابینا شود. (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء).