خرماستان
لغتنامه دهخدا
خرماستان . [ خ ُ ] (اِ مرکب ) نخلستان . خرستان . (از ناظم الاطباء). حدیقه . (ربنجنی ). جایی که خرمابنان بسیار بوند. (شرفنامه ٔ منیری ) : باحة: خرماستانی داشت . (ترجمه ٔ طبری بلعمی ).
گزیت رز بارور شش درم
بخرماستان بر همین زد رقم .
دوهزار سوار سلطان ترکمان درخرماستانهاشان کمین نشاندند. (تاریخ بیهقی ).
گر تخم و بار من نبریدی برغم دیو
خرماستان شدستی اکنون دیار من .
تنی چند در خرقه ٔ راستان
گذشتیم بر طرف خرماستان .
مذارع ؛ خرماستان نزدیک شهر. (منتهی الارب ).
گزیت رز بارور شش درم
بخرماستان بر همین زد رقم .
دوهزار سوار سلطان ترکمان درخرماستانهاشان کمین نشاندند. (تاریخ بیهقی ).
گر تخم و بار من نبریدی برغم دیو
خرماستان شدستی اکنون دیار من .
تنی چند در خرقه ٔ راستان
گذشتیم بر طرف خرماستان .
مذارع ؛ خرماستان نزدیک شهر. (منتهی الارب ).