خرم دلی
لغتنامه دهخدا
خرم دلی . [ خ ُرْ رَ دِ] (حامص مرکب ) دلشادی . مشعوفی . خوشدلی :
ندانستند جز شادی شماری
نه جز خرم دلی دیدند کاری .
زمین بوسه دادند بر شکر شاه
بخرم دلی برگرفتند راه .
بخرم دلی زآن طرف بازگشت
سوی بزمگاه آمد ازکوه و دشت .
بفرخ رکابی و خرم دلی
برون راند از آن شاه یک منزلی .
ندانستند جز شادی شماری
نه جز خرم دلی دیدند کاری .
زمین بوسه دادند بر شکر شاه
بخرم دلی برگرفتند راه .
بخرم دلی زآن طرف بازگشت
سوی بزمگاه آمد ازکوه و دشت .
بفرخ رکابی و خرم دلی
برون راند از آن شاه یک منزلی .