خرزین
لغتنامه دهخدا
خرزین . [ خ َ ] (اِ مرکب ) چوبی باشد دراز که در طویله ها نصب کنند و زینها و یراق اسبها را بر بالای آن نهند. (ناظم الاطباء) (از برهان قاطع) :
وآن سوار است که بر گردون ماه
پیش او چون زین بر خرزین اسب .
در روم کند رکاب سالارش
زین را ز صلیب رومیان خرزین .
خیمه ها را میخ فرماید ز رمح رومیان
زین ها را از صلیب کافران خرزین کند.
از پی احیای دین چو ابر بهاری
بر سر خرزین ندیده خنگ تو زین را.
|| سه پایه ای که زین اسب را بر بالای آن گذارند. (ناظم الاطباء) (از برهان قاطع). || تخت گاهی که بر گوشه ٔ صفه ها سازند.(ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری ). || نوعی پالان . (از انجمن آرای ناصری ) (از برهان قاطع) (ازناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری ). || رف . (ناظم الاطباء).
وآن سوار است که بر گردون ماه
پیش او چون زین بر خرزین اسب .
در روم کند رکاب سالارش
زین را ز صلیب رومیان خرزین .
خیمه ها را میخ فرماید ز رمح رومیان
زین ها را از صلیب کافران خرزین کند.
از پی احیای دین چو ابر بهاری
بر سر خرزین ندیده خنگ تو زین را.
|| سه پایه ای که زین اسب را بر بالای آن گذارند. (ناظم الاطباء) (از برهان قاطع). || تخت گاهی که بر گوشه ٔ صفه ها سازند.(ناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری ). || نوعی پالان . (از انجمن آرای ناصری ) (از برهان قاطع) (ازناظم الاطباء) (از فرهنگ جهانگیری ). || رف . (ناظم الاطباء).