خرده کاری
لغتنامه دهخدا
خرده کاری . [ خ ُ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) نازک کاری . (آنندراج ). ریزه کاری :
بزرگ امّید هم در خرده کاری
ز لب میکرد هر دم شهدباری .
هرکه شعر بلند من خواند
کآن یکی ازفلک سواریهاست
گو بزرگی کن و متاز از آنک
زیر هر حرف خرده کاریهاست .
حقایق خرده کاری و چابکدستی بتقدیم رسانیده . (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 63).
رخساره ٔ عروس بزرگی نیافت زیب
الا بخرده کاری مشاطه ٔ سخن .
|| به اصطلاح صناعان ، ریزه کاری که استادان زرگر و خاتم بند از عاج و استخوان دیگر حیوانات در چیزهای مانند خانه ٔ آئینه و دسته ٔ کارد و صندوقچه و امثال آن کنند.(آنندراج ). ریزه کاری در بنایی . (یادداشت بخط مؤلف ):
خرده کاری بکار بنایی
نقشبندی بصورت آرایی .
هرچه در طرز خرده کاری بود
نقش دیوار آن عماری بود.
خرده کاری بود و تفریقش خطر
همچو اوصال بدن با همدگر.
کرده در پهلوی من جا تیغ مینارنگ او
خرده کاری میکند از استخوان آئینه دار.
|| کارهای جزئی از کار بزرگ بنایی . بقیه ٔ کارهای کوچک از کاری بزرگ ، چون : بنائی خانه تمام شده بعضی خرده کاری های آن مانده است . (یادداشت بخط مؤلف ).
بزرگ امّید هم در خرده کاری
ز لب میکرد هر دم شهدباری .
هرکه شعر بلند من خواند
کآن یکی ازفلک سواریهاست
گو بزرگی کن و متاز از آنک
زیر هر حرف خرده کاریهاست .
حقایق خرده کاری و چابکدستی بتقدیم رسانیده . (ترجمه ٔ محاسن اصفهان ص 63).
رخساره ٔ عروس بزرگی نیافت زیب
الا بخرده کاری مشاطه ٔ سخن .
|| به اصطلاح صناعان ، ریزه کاری که استادان زرگر و خاتم بند از عاج و استخوان دیگر حیوانات در چیزهای مانند خانه ٔ آئینه و دسته ٔ کارد و صندوقچه و امثال آن کنند.(آنندراج ). ریزه کاری در بنایی . (یادداشت بخط مؤلف ):
خرده کاری بکار بنایی
نقشبندی بصورت آرایی .
هرچه در طرز خرده کاری بود
نقش دیوار آن عماری بود.
خرده کاری بود و تفریقش خطر
همچو اوصال بدن با همدگر.
کرده در پهلوی من جا تیغ مینارنگ او
خرده کاری میکند از استخوان آئینه دار.
|| کارهای جزئی از کار بزرگ بنایی . بقیه ٔ کارهای کوچک از کاری بزرگ ، چون : بنائی خانه تمام شده بعضی خرده کاری های آن مانده است . (یادداشت بخط مؤلف ).