خرده بین
لغتنامه دهخدا
خرده بین . [ خ ُ دَ / دِ ] (نف مرکب ) باریک بین . تیزفهم . هوشمند. باتمییز. دقیق . (ناظم الاطباء). باریک بین (لغت محلی شوشتر). کنایه از باریک بین و نکته دان . (آنندراج ). عاقبت اندیش :
با عدوی خرد مشو خردکین
خرد شوی گر نشوی خرده بین .
چنین فتنه ای را که شد گرم کین
اگر خرده بینی بخردی مبین .
بفکر معنی نازک چو مو شدم باریک
چه غم ز موی شکافان خرده بین دارم .
|| عیب بین . (ناظم الاطباء) :
عزب را نکوهش کند خرده بین
که میرنجد از خفت وخیزش زمین .
خرده بیناننددر عالم بسی
واقفند از کار و بار هر کسی .
- خرد خرده بین ؛ عقل نکته سنج . عقل نکته بین .
با عدوی خرد مشو خردکین
خرد شوی گر نشوی خرده بین .
چنین فتنه ای را که شد گرم کین
اگر خرده بینی بخردی مبین .
بفکر معنی نازک چو مو شدم باریک
چه غم ز موی شکافان خرده بین دارم .
|| عیب بین . (ناظم الاطباء) :
عزب را نکوهش کند خرده بین
که میرنجد از خفت وخیزش زمین .
خرده بیناننددر عالم بسی
واقفند از کار و بار هر کسی .
- خرد خرده بین ؛ عقل نکته سنج . عقل نکته بین .