خرخشه
لغتنامه دهخدا
خرخشه . [ خ َ خ َ ش َ / ش ِ ] (ترکی ، اِ) بیجا و بی موقع مجادله نمودن و خصومت کردن . (از برهان قاطع). در حاشیه ٔ برهان قاطع آمده : این لغت ترکی معادل قارغاش و آن نزاع و مجادله و آشوب است . «جغتایی 312 و 400» :
دژ خوی ترا نیست بجز خرخشه کاری
مانا که بود خوی بدت خرخشه زاری .
قصد فرزند مردمان کردی
خرخشه حصه ٔ من آوردی .
ای مسلمانان اگرچشمش کند قصد دلم
چون توان کردن به آن دو ترک کافر خرخشه .
|| قَلَق و خلجان خاطر. (از برهان قاطع) :
خود چه کم گشتی ز جود و رحمتش
گر نبودی خرخشه در نعمتش .
|| خروهه و آن جانوری باشد که صیادان بر کنار دام بندند تاجانوران دیگر در دام افتند. (از برهان قاطع). رجوع به خرخسه شود.
دژ خوی ترا نیست بجز خرخشه کاری
مانا که بود خوی بدت خرخشه زاری .
قصد فرزند مردمان کردی
خرخشه حصه ٔ من آوردی .
ای مسلمانان اگرچشمش کند قصد دلم
چون توان کردن به آن دو ترک کافر خرخشه .
|| قَلَق و خلجان خاطر. (از برهان قاطع) :
خود چه کم گشتی ز جود و رحمتش
گر نبودی خرخشه در نعمتش .
|| خروهه و آن جانوری باشد که صیادان بر کنار دام بندند تاجانوران دیگر در دام افتند. (از برهان قاطع). رجوع به خرخسه شود.