خراسان
لغتنامه دهخدا
خراسان . [ خ ُ ] (اِ) مشرق است که در مقابل مغرب باشد. (برهان قاطع) (فرهنگ جهانگیری ) (از انجمن آرای ناصری ) (از آنندراج ) (مفاتیح ) :
از خراسان برد مه طاووس وش
سوی خاور میخرامد شاد و خوش .
مهر دیدم بامدادان چون شتافت
از خراسان سوی خاور می شتافت .
|| خورشید. (از شرفنامه ٔ منیری ) :
اگر بر جنابت نه جامی گرفت
خور آسان خراسان کجا می گرفت .
از خراسان برد مه طاووس وش
سوی خاور میخرامد شاد و خوش .
مهر دیدم بامدادان چون شتافت
از خراسان سوی خاور می شتافت .
|| خورشید. (از شرفنامه ٔ منیری ) :
اگر بر جنابت نه جامی گرفت
خور آسان خراسان کجا می گرفت .