خرابات
لغتنامه دهخدا
خرابات . [ خ َ ] (اِ) شرابخانه . بوزخانه . (از برهان قاطع). میخانه . (شرفنامه ٔ منیری ) (از غیاث اللغات ) (آنندراج ) (مأخوذ از زمخشری ). میکده :
دفتر به دبستان بود و نقل به بازار
وین نرد بجایی که خرابات خراب است .
میفروش اندر خرابات ایمن است امروزو من
پیش محراب اندرم با بیم و با ترس و هرب .
نازم به خرابات که اهلش اهل است
گر نیک نظر کنی بدش هم سهل است .
منان را خرابات کهف صفاران
در آن کهف بهر صفا می گریزم .
کو خرابات کهف شیردلان
تاسگ آستان نشین باشم .
در خراباتی که صاحب درد او جانهای ماست
مایی ما نیست گشت و اویی او ناپدید.
بانگ برآمد ز خرابات من
کی سحر این است مکافات من .
عشق که در پرده کرامات شد
چون بدرآمد به خرابات شد.
هم از قبله سخن گوید هم از لات
همش کعبه خزینه هم خرابات .
در خرابات خراب عشق تو
یک حریف باب دندان کس ندید.
آنچه لایق اردو بود با حرم فرستادند... و چند را به خرابات . (جهانگشای جوینی ).
و اگر بخرابات رود از برای نماز کردن منسوب شود به خمر خوردن . (گلستان سعدی ).
ندیدم کسی سرگران از شراب
مگر هم خرابات دیدم خراب .
هرکه با مستان نشیند ترک مستوری کند
آبروی نیکنامان در خرابات آب جو است .
به خرابات چه حاجت که یکی مست شود
که به دیدار تو عقل از سر هشیار برفت .
من خراباتیم و باده پرست
در خرابات مغان بیخود و مست .
شست و شویی کن و آنگه بخرابات خرام
تا نگردد ز تو این دیر خراب آلوده .
ساقی بیار آبی از چشمه ٔ خرابات
تا خرقه ها بشوییم از عجب خانقاهی .
بی پیر مرو تو در خرابات
هرچند سکندر زمانی .
- پیر خرابات ؛ آن پیری که خراباتیان را برسر است :
به فریادم رس ای پیر خرابات
به یک جرعه جوانم کن که پیرم .
- خرابات نشین ؛ آنکه در میکده ملازم باشد. مست و جویای باده :
با خرابات نشینان ز کرامات ملاف
هر سخن وقتی و هر نکته مکانی دارد.
|| محل فُسّاق اعم از قحبه خانه و قمارخانه و میخانه .جائی که اراذل و اوباش برای طرب در آن میگذرانند. عشرتکده . (یادداشت بخط مؤلف ). طربخانه . (شرفنامه ٔ منیری ) :
تا گنج غمت در دل ویرانه مقیم است
همواره مرا کوی خرابات مقام است .
دفتر به دبستان بود و نقل به بازار
وین نرد بجایی که خرابات خراب است .
میفروش اندر خرابات ایمن است امروزو من
پیش محراب اندرم با بیم و با ترس و هرب .
نازم به خرابات که اهلش اهل است
گر نیک نظر کنی بدش هم سهل است .
منان را خرابات کهف صفاران
در آن کهف بهر صفا می گریزم .
کو خرابات کهف شیردلان
تاسگ آستان نشین باشم .
در خراباتی که صاحب درد او جانهای ماست
مایی ما نیست گشت و اویی او ناپدید.
بانگ برآمد ز خرابات من
کی سحر این است مکافات من .
عشق که در پرده کرامات شد
چون بدرآمد به خرابات شد.
هم از قبله سخن گوید هم از لات
همش کعبه خزینه هم خرابات .
در خرابات خراب عشق تو
یک حریف باب دندان کس ندید.
آنچه لایق اردو بود با حرم فرستادند... و چند را به خرابات . (جهانگشای جوینی ).
و اگر بخرابات رود از برای نماز کردن منسوب شود به خمر خوردن . (گلستان سعدی ).
ندیدم کسی سرگران از شراب
مگر هم خرابات دیدم خراب .
هرکه با مستان نشیند ترک مستوری کند
آبروی نیکنامان در خرابات آب جو است .
به خرابات چه حاجت که یکی مست شود
که به دیدار تو عقل از سر هشیار برفت .
من خراباتیم و باده پرست
در خرابات مغان بیخود و مست .
شست و شویی کن و آنگه بخرابات خرام
تا نگردد ز تو این دیر خراب آلوده .
ساقی بیار آبی از چشمه ٔ خرابات
تا خرقه ها بشوییم از عجب خانقاهی .
بی پیر مرو تو در خرابات
هرچند سکندر زمانی .
- پیر خرابات ؛ آن پیری که خراباتیان را برسر است :
به فریادم رس ای پیر خرابات
به یک جرعه جوانم کن که پیرم .
- خرابات نشین ؛ آنکه در میکده ملازم باشد. مست و جویای باده :
با خرابات نشینان ز کرامات ملاف
هر سخن وقتی و هر نکته مکانی دارد.
|| محل فُسّاق اعم از قحبه خانه و قمارخانه و میخانه .جائی که اراذل و اوباش برای طرب در آن میگذرانند. عشرتکده . (یادداشت بخط مؤلف ). طربخانه . (شرفنامه ٔ منیری ) :
تا گنج غمت در دل ویرانه مقیم است
همواره مرا کوی خرابات مقام است .