خدره
لغتنامه دهخدا
خدره . [ خ ُ / خ َ رَ ] (اِ) خرده و ریزه ٔ هر چیز. (از برهان قاطع) (انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ). صاحب آنندراج و انجمن آرای ناصری آنرا مقلوب «خرده » آورده اند و صحیح می نماید. (حاشیه ٔ برهان چ معین ) :
نه در آن معده خدره ٔ میده .
گر چنین خانی نچینی خدره ٔ تتماج را.
|| شراره ٔ آتش . (از برهان قاطع) (از انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). خدرک . جرقه . جریغه . اخگر :
شراره ٔ خدره بود مارج و شواط لهب
زبانه فحم چه انگشت رماد خاکستر.
مخزن مه بدره ٔ موزون تست
آتش خور خدره ٔ کانون تست .
جَثوَه ، جَذوَه . رجوع به خدرک شود.
نه در آن معده خدره ٔ میده .
گر چنین خانی نچینی خدره ٔ تتماج را.
|| شراره ٔ آتش . (از برهان قاطع) (از انجمن آرای ناصری ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). خدرک . جرقه . جریغه . اخگر :
شراره ٔ خدره بود مارج و شواط لهب
زبانه فحم چه انگشت رماد خاکستر.
مخزن مه بدره ٔ موزون تست
آتش خور خدره ٔ کانون تست .
جَثوَه ، جَذوَه . رجوع به خدرک شود.